نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تسبیح شیوانا!!!

خاله زنگ میزنه و میگه سوغاتی ها رسید....خواهرت با هیجان تلفن رو میبره اتاق و از سفر خاله میپرسه ....عادت ندارم فال گوش وایسم. هند و سوغاتی هاش همیشه جذاب هستن....

فرداش خواهرم زنگ میزنه و میگه در مورد یه موضوعی میخوام باهات حرف بزنم هر چند زوده ولی تو ذهنت داشته باش....داشتم با تسبیح شیوانا که اورده با دستم بازی میکردم و می پرسیدم عین هسته میوه هستن چه با نمکن....که خاله ت گفت بهار به من گفته من تصمیمم رو گرفتم خاله من 18 سالگی میخوام بیام پیش تو زندگی کنم و باهات سفر بیام و یوگا یاد بگیرم....خوب یه طرف داستان اینه که بچه ها زود هیجان زده میشن و خیال بافی میکنن....خاله جان هم تنها زندگی میکنن هم گربه دارن که داستان رو مهیج تر میکنه😁

ولی این طرف داستان برام جالب تر بود که خواهرت میدونه چی میخواد...از الان داره برای آیندش برنامه میریزه...تصمیم میگیره.راستش من هر تصمیمی که خواهرت بگیره ازش حمایت میکنم.پدرت هم همینطور

یه لحظه که تسبیح دستم بود دلم خالی شد که چرا این بچه میخواد بره انقد من مادر سخت گیری هستم ؟؟؟؟

یا نه...کارم درست بوده که مستقل بار میاد و مصمم نه آویزون و وابسته.....

حالا حرف از سالهای دوره که یه روز میرسه....

تسبیح جالبی بود از هسته خاص یه میوه.همیشه به یاد این روز تسبیح رو نگه میدارم....

دختر کوچولویی که تصمیمات بزرگ میگیره.

تو مثلا بودی الان باید تسبیح اب دهنی شده رو با گریه ازت دور میکردیم!!!!

در همه حال خوبه که نیستی😁😁😁

  • ریما
  • ۰
  • ۰

حسرت

میدونی دخترک همیشه این فصل که میشه ....همین الان بهار که هر صبح صدای گنجشک ها بیدارت میکنه و نسیم اول صبح حالت رو سرجا میاره...من مرور میکنم....که پارسال این موقع چه ارزوهایی داشتم چه ادمی بودم....بعد میشینم میپرسم از خودم چه حسرت هایی داری....چقدر تلاش کردی که نزدیک تر بشی به کسی که آرزوش رو داری....الان کجا ایستادی....میدونی دخترک خیلی جاها میتونستم بیشتر کوتاه بیام و زندگیم یه شکل دیگه ای داشت الان....اما نمی تونم بگذرم از خواسته هام...بد به دلت راه نده...سرم گرم خودم و زندگیمه....ولی روح و روان و این داستانها هنوز حال خوب ندارن....همیشه اشفته و در جست و جوی رد پایی که وجود نداره....خواهرت داره بزرگ میشه...سوالاش ...کارهاش....بیشتر شبیه من میشه....

خنده هاش تو عکس...لجبازی هاش...سرتق بودنش و اینکه هر کاری بخواد رو حتما انجام میده هر چند با مخالفت من و پدرش....به این فکر میکنم که حسرت نداشتن ها چقدر میتونه سنگین کنه قلبمون رو ....همین که میگن حسرت نداشته ها باعث میشه از داشته هات لذت نبری و این داستانا....زندگی رو خیلی وقته خیلی جدی نمیگیرم....خیلی چیزها رو باید پذیرفت و جنگی باهاشون نداشت.و هر چی که تغییرش دستمه رو باید حتما به بهترین شکل تغییر بدم....خواهرت هم همینطوره وقتی کاری بهش میدی ایده ال تحویلت میده....

مثلا تو بودی چقدر شبیه من میشدی؟؟؟الان نزدیک دو سالگیت بود .

نامه های اینجا تا کجا میره....مثلا یه روز بگم الان بیست سالگیت بود....

زمان میگذره و بر نمیگرده....مثل تو 

  • ریما
  • ۰
  • ۰

تقویم ها دروغ میگن

دخترکم سال نو شده و طبیعت و این جور داستانها....البته میدونی من زیاد تو قید و بند تقویم ها نیستم.که الان حتمی شروعی دوباره باشه.مثلا میشه چله زمستون باشه و تو حس کنی داری شکوفه میزنی....یا وسط گرمای تابستون باشه و تو حس کنی داری عاشق میشی و حس طراوت و نو شدن داشته باشی.کلا زیاد عید رو دوست ندارم!!!! هوا هم عین پاییز شده سرد و بارونی و دلگیر....انگار که خوشحال نیست....انگار داره خون گریه میکنه واسه 95 بدشگون که تا دقیقه نود داشت تلافی میکرد و هی غم میریخت تو سر ما....انگار میخواست کاری که هیچ وقت 95 رو فراموش نکنیم...میدونی دخترک تقویم ها به ادم دروغ میگن....اره.....

حالا من روبروی سفره هفت سین نشستم و بوی سنبل منو مست کرده و ماهی ها هم انگار مست باشن و برقصن....تو تنگ تنگشون هی می چرخن و می چرخن....دارم به این فکر میکنم که سال دیگه که دارم به پیازچه سنبل اب میدم که بیدارش کنم کجا هستم و چقدر از ارزوهامو براورده کردم؟؟؟؟زندگی داره میگذره و من خوشحالم که الان جای اشتباهی نیستم....این خونه....ادمهای توش....ادمهای اطرافم....ولی هنوز ته دلم خالیه چیزیه که دنبالش میگردم....جای تو سر سفره خالی بود که الان نزدیک 2سالگیت بود و دوست داشتی همش دست بزنی و الان من با این ارامش به سنبل نگاه نمی کردم....اگه اسمت با سین شروع میشد حتمی تو رو سر سفره میزاشتیم و کلی میخندیدیم.....

یهو دلم تنگ شد واسه بودنت....

  • ریما