نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پشت کوه

میدونی دخترکم من همیشه به جایی که درش زندگی میکنیم میگفتم پشت کوه.علاوه بر اینکه واقعاً پشت کوه قرار داره و هر پنچره ای رو باز میکنی کوه میبینی.....معنای لغوی پشت کوه رو هم در خودش داره.

بزار کمی از آروزهام برات بگم؛ مادرت از بچگی که از پایتخت به اینجا اومدن آرزو داشت از اینجا بره و هیچ وقت برنگرده.هیچ وقت اینجا رو دوست نداشتم.وقتی هشتم دی از اینجا رفتیم پایتخت چنان با اینجا روبوسی کردم و گذاشتم یه گوشه نقشه که انگار دیدار ما به قیامت افتاده بود!!!!! ولی الان باز برگشتیم و من ناراحت نیستم.میدونی دخترکم؛ کلی برنامه دارم و انقدی انگیزه دارم که وقت غصه خوردن ندارم.

خوبیه پشت کوه زندگی کردن به اینه که قدر امکانات شهر بزرگ رو میدونی و وقتی به سفر میری خیلی بیشتر بهت میچسبه.اینجا در عوض آرامش داره.وقتت پشت ترافیک هدر نمیره جاش میتونی کاری کنی.کتابی بخونی.

گفتم آرزو.....آرزو دارم کارم رو گسترش بدم.خواهرت رو تو هنرش به جایی برسونم.ثروتمند بشم.بچه ای رو تحت حمایت مالی قرار بدم.به اگاهی برسم.سفرهای زیادی برم.تولیدی و برند بزنم و اسم تو رو بزارم روش.....

من همیشه به یاد تو میمونم.

چرا جزو آرزوهام تو نبودی؟؟؟؟؟؟؟

  • ریما
  • ۰
  • ۰

پیر دانا و من ؛)

دخترکم .مادرت داره کم میاره.با شرایطی که همش بر خلاف خواسته هاش بودن داره دست و پنچه نرم میکنه.فکر کردن به پروژه و آرزوهاش هم کاری رو پیش نمی برن.زورشون نمیرسه.

ناامیدی و یاس بدترین احساس دنیاست.حتمی با خودت میگی : هه معلم اخلاق ....خوب دیگران رو موعظه میکنی ....حرف های قشنگت رو پاشو عملی کن.

میدونی بعضی وقتها میگم آدم لازمه حالش بد بشه اونم به بدترین شکل شاید عزمش رو محکم تر جزم کنه تا خودش رو جمع و جور کنه.

میدونی دخترم ؛ این اجبارهای زندگی حال آدم رو بهم میریزن.

بین این همه دلیل و بهانه واسه حال بد........خواب دیدم. 

خواب یه پیرمرد که زد به شوونم و گفت : به همه چی میرسی به موقع....عجله نکن جوون.

به همه چی به موقع.

شاید هنوز موقعش نرسیده که همه چی روبه راه شه.

داشتن تو داره همش دورتر و دورتر میشه.ولی فکر و احساسم به تو نزدیک و نزدیکتر.

شایدم اون پیرمرد یه ندا باشه...شاید من رو صدا میزنن.

کی میدونه؟؟؟؟

شایدم به خاطر پرخوری شب قبل بوده.....باز کی میدونه؟؟؟؟!!!!!


  • ریما
  • ۰
  • ۰

یادمه وقتی فهمیدم تو هستی یه موسیقی خیلی قشنگ بود که من روزی چندبار گوش میدادم....یه آقای سرخ پوست بود که تو طبیعت این آهنگ رو میزد انگار با طبیعت حرف میزد.اون آهنگ رو بعد تو پاک کردم که یادت نیوفتم......حتی اسمش رو هم نمیدونم اما......مطمئن هستم زمانی بر حسب اتفاق اون آهنگ رو خواهم شنید و همون موقع کل فضا تغییر میکنه و همون لحظه آدم پر میکشه میره لحظه و حالتی که از اون آهنگ خاطره داره.

دخترکم؛ خاطره هم اسم قشنگی میشد برای تو......آدم ها وقتی از هم جدا و یا دور میشن تنها چیزی که تا ابد از هم به یادگاری میزارن همین خاطره هاست. نمیدونم تو از من چه خاطره ای در ذهن داری؟؟؟؟ وقتی از من دور میشدی.....

یه جادوی دیگه هم هست به اسم جادوی بو....وقتی جایی عطری رو استشمام میکنی که سالها دور ازش خاطره داری.باز انگار سوار قطار زمان شدی.همه چیز مثل فیلم چند ثانیه مرور میشه. 

یهو به خودت میای و میبینی این فقط یه تلنگر بوده ....حواست به لحظه هات باشه که خوب به خاطره تبدیلشون کنی با یه عطر ملایم و شیک مثل رمانس :))


  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم زندگی خیلی بالا و پایین داره...بعضی اوقات انگار سوار گهواره هستی....به اون شدت...میخوام بهت بگم یکنواخت بودن هیچ وقت چیز دلنشینی نیست.پروژه مهاجرت ما بعد از پنچ ماه شکست خورد و داریم برمیگردیم.اولش با چه آرزوهایی اومدیم.چه روحیه ای.چه حال وصف نشدنی.خوب تموم شد دیگه....:))

حالا داریم برمیگردیم و من اوایل به شدت خودم رو باختم.مثل بچه ای که خودش رو زمین میکشه و نمیخواد برگرده یه خونه.

اما الان که دارم با تو حرف میزنم خودم رو جمع و جور کردم.اشکهام رو ریختم.غرهامو زدم.و منتظرم از اول شروع کنم.شاید بهتر بود همه چیز خراب میشد و از اول پی ریزی میکردیم که همین هم شد.

میدونی دخترکم یه واژه ای هست به اسم قسمت که وقتی ما آدمها به بن بست میرسیم یا حماقت میکنیم واسه اینکه خودمون رو مقصر ندونیم ازش استفاده میکنیم.هر چی که نتونستم محقق کنیم میگیم قسمت بود.....

شاید بعضی اتفاقات حتماً باید برای ما رخ بده...تو سرنوشت ما نوشته شده...ولی دلیل محکمی نیست برای سپردن خودت به شانس و اقبال و هرچه پیش آید خوش آید.....

؛مثلاً نبود تو اتفاقی بود که باید پیش میومد.....

مادرت یه پروژه بزرگ و طولانی مدت تو سرش داره. دعا کن که موفق بشه.

تو به خدا نزدیک تری....من به خیلی چیزها بدبین شدم مدتیه.

  • ریما