نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بیا مدارا کن

دخترکم سلام. چند روزی به سفر رفته بودم بعد از سالها تنهایی....طبق معمول پایتخت....ولی انگار پاریس بود بس که بهم خوش گذشت هر چند فقط بیمارستان و خونه بودم.پدر بزرگم اخی....مریض شده و بیمار....ادمهایی که واسمون عزیز هستن و همیشه باابهت و قوی قامت سخته باور کردن پیری و از دست دادنشون.همیشه دوست داری تو همون استایل باقی بمون ولی خوب زندگی از این سوسول بازی ها نداره!!!!!

کلا تو کار تخریب فانتزی های ادمهاست....ای زندگی.....ولی خوب مادرت کماکان تو کار فانتزی های جدید و  ادامه دادنه....نگران مادرت نباش....بعضی وقتها استرس  و  فشار حمله میکنه به عضلاتش و میگیره و لعنتی میخواد روزش رو خراب کنه ولی چشماش رو میبنده و میگه امروز رو بهتر از دیروز میگذرونم و فشار رو میگذرونه و به حمله ها میگه :هیس....من حالم خوبه....من از پا در نمیام و کلی کار دارم .

مادرت میخنده و بعضی وقتها سیگار دود میکنه و میخواد مثلا ادای فیلسوف ها رو در بیاره.هه.....

مثلا شب که شده همه جا تاریک و قرص کامل ماه و حیاط خلوت باشه و تو بغض و تنهایی کلافت کرده باشه و هی تو ادد لیست ها دنبال انلاینی بگردی که نمی دونی کیه !!!! گوشی رو بزاری کنار و هندزفری بزاری تو گوشت و بخوای خودت رو شکنجه بدی حال خراب کن ترین اهنگ رو انتخاب کنی و بزاری تکرار.....تکرار....

هی گوشه چشمات خیس شه و قرص کامل ماه رو تار ببینی و میچسبه سیگار دود کنی و همش بگی درجا نزن پاشو....گیر کردی پاشو.....ولی هی اهنگ رو پشت هم گوش بدی و هی گوشه چشمت خیس و همه افلاین باشن و تو هی سیگار دود کنی.....بعد بگی من به این حال بد عادت ندارم و بگی چرا درجا میزنم و دارم تار میچینم دور خودم.....مادرت این روزها بیشتر میخنده  که به زندگی بگه هر چقدر حال منو بگیری من بیشتر مصمم میشم که بخندم.....

بیا با هم مدارا کنیم زندگی جان.دعوا نداریم که....

دخترکم خوبه که نیستی عالیه که نیستی حرف نداره که نیستی......

  • ریما
  • ۰
  • ۰
من رو مبل نشستم و کتاب دستمه ولی حواسم جای دیگه ست.خواهرت داره مشق مینویسه ولی حواسش به خوکچه کوچولوی شیطونه که هی میاد و میره و کتابش رو میخواد بجوه...میخندیم و زندگی در جریانه.....من کتاب دستمه ولی حواسم جای دیگه ست...... نصف امسال گذشت و من هنوز کاری نکردم فقط برنامه ریختم!!!خسته نباشم.فکر کردن و رویاپردازی اسون ترین و شیرین ترین قسمت هر کاره.مهم قدم اول و شروعه.بله دختر زیبای من؛ دیگه رفتم قدم اول رو گذاشتم و این پاییز که دل ادم توش خالی میشه رو با کار بگذرونیم که کمی حواسمون جمع بشه.....حواسمون و دلمون مثل برگهای پاییز به لرزه نیوفته و هوری بریزه....بریزه که کار دستمون بده.حالا تا اخر امسال از دو برنامه یکی انتخاب شد و قراره که عملی بشه .که من سال دیگه این موقع باز نشینم بگم کتاب دستمه و حواسم جای دیگه....حالا فرصت 6 ماهه دارم.یه غرفه و کارهای اماده.....شاید تو رو هم کشیدم....مثلا لای لاله ی واژگون که سرش بازه و تو درش خوابیدی....دوست داری چطور تو روبکشم؟مثلا پرواز کنی .....میخندی....یا گریه......
مادرت موهای سفیدش خیلی زیاد شده...اخی....دیگه با جوونی داره خداحافظی میکنه....😮البته فک نکنم دل بسیار کودکی داره....شیطون و بازیگوش.
حالا مادرت اولین قدم رو برداشته و دیگه خدا کمکش کنه که سود که سر این معامله.که اگه نکرد هم خودش و انجامش و امتحانش همش سود و تجربه خواهد بود.فکرهات رو عملی کن.شیرینی خواب و خیال رو بچش.پاشو سختیش به قدم اوله.پاشو......
کتاب دستت باشه و حواست اینجا.....فقط اینجا......
  • ریما
  • ۱
  • ۰

دخترکم دارم این روزها به سختی نفس میکشم.....زندگی میخواد داره هممون رو یائسه میکنه....هنوز زورش به من نرسیده.....ولی می ترسم نکنه حریفش نشم.نکنه بیام بگم دخترکم من تسلیم شدم و محاصره شدم تو ناامیدی و تلخی و افسوس.....دخترکم بیا منو بغل کن.بگو که همه چیز درست میشه و میشه درستش کرد.چرا همیشه همه چیز اونطوری که دوست داریم پیش نمیره.چرا طبق برنامه ها جلو نمیره....مثلا یه روز ولت کنه بگه امروز روز توست برو و خوشحال باش.به هیچی فک نکن.

این روزهای تلخ رو چطوری بگذرونم؟؟؟؟تو بگو.کدوم کتاب کدوم پاراگراف نوشته که من چه کنم؟راهکار بده به من.قرص جوشانی باطعم حال خوب کجا هست؟؟؟؟که موقع خوردن حباب های خنده و امید به صورتت بپاشن و تو کیف کنی و بخندی و با خنده تو دیگری بخنده.

دخترکم......حریفم زورش زیاده.من سربازهای بیشتری میخوام.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم.شیرینم.خانوم گل من....بانوی من.....چقدر دل مادرت میخواد اینجور صدا زده بشه...اخی هنوز یه بخشش کوچولو و بچه مونده....نگاه به هیکل و قد بلندش نکن.....به قول خواهرت مامان لنگ دراز..... حرف  های یواشکی دارم باهات....دلم میخواد دل ببازم و عاشق شم و قلبم تند تند بزنه....قلبم داره از بی ذوقی از طپش میوفته.ذوب شم و ...... هر چی نگاش میکنم خطرناکه.من دلم قرصه به موندن.دلم قرصه به همین دوست داشته شدن معمولی.بی هیچ اب و تاب و گفتن و ابرازش.چشمها هیچ وقت دروغ نمیگن. چه کنم که حالش بهتر شه؟دیگه از مرگ و خودکشی نگه. چه کنم؟دخترکم؛ دلم قرصه که خیلی دوستم داره....ولی چرا دوست داشتن معجزه نمیکنه.چرا زورش نمی رسه که حال دلش خوب شه .که همش از مرگ نگه.چه کنم ؟ که اونم تو پاییز سبز باشه مثل من.که حال دلش خوب باشه مثل من.کمک کن که دل اونم قرص باشه مثل من.

دوست داشتن معجزه کن.ته دل من خالی میشه وقتی میگه من بمیرم که هیچ کاری براتون نکردم که نبودم بهتره.که من دستاش رو محکم میگیرم بغض میکنم میگم نگو....دلم قرصه همه چی درست میشه.به موهای سفیدش نگا میکنم که 35 بهار گذرونده ولی یه تار سیاه نداره....دستش رو محکم تر میگیرم میگم تو خوب باش دلم قرصه همه چی درست میشه.دوست داشتن معجزه کن.کنارم بمون و بزار بگذره.روزگار تلخ.....من بازم دوست دارم با اینهمه تلخی و زهر که داری.که مثلا خواهرت یه حمله ی بد تنفسی داشته و الان حالش خوب نیست و پدرت اینطور ناامید و خسته.و زندگی تو خاک و بن بست.بی پولی و ......انقد دلیل هست که ازت متنفر باشم.....ولی دخترکم بازم دوسش دارم زندگی رو.....

  • ریما
  • ۰
  • ۰

مگه میشه پاییز بیاد و من یاد تو نیوفتم.....هعی.....دخترکم؛ حال ما که خوش نیست.حال دلمون بدتر..... تو چطوری بانوی من؟ اگه بودی الان حرف میزدی....میپرسیدی....کشف میکردی..... منم چرخه تکرار رو میچرخوندم و هرچه که به من رسبده بود رو به تو انتقال میدادم....هر چند قاطی جهل و خرافه و تعصب و ازادی های یواشکی و لذتهای قایمکی و مرارت می بود.دختر دوستم همسن تو بود.همیشه میبینمش تو رو تجسم میکنم.چشماش.....و نگاهش به شدت منو  یاد تو میندازه.

این روزها وقتی مادرت حرفی میشنوه طاقتش کم شده و دوست داره با فریاد جواب بده....هر چند وقتی سر کسی با عقایدش سیمان گرفته شده امیدی به شکستن نیست.

دوست ندارم در هیچ جا به زن ها توهین بشه.....موجودات پیچیده ای که عاشق کشف شدن هستن....دوست دارن کسی به هندسه اونها  اشنا باشه و بشینه به تفحص و کنکاش.....

این داستان رو گوش کن.یکی از دخترهای فامیل قاطی این پناهجوها به ان سوی مرزها میره و داستان همیشگی کشف حجاب و طعم خوش ازادی و حذف همسر از عکس های پروفایل و لذتهایی که تا دیروز قایمکی بود به روز باشن تو پیچ اینستاگرام .....عموش خونه ی ما بود و خبر خودکشی دایی این دختر رو داد و گفت کاش آرزو هم بمیره که بی ابرومون کرده....می خواستم داد بزنم بگم عزیزم تو که کل پیچ های سرچ شدت همش خلاف شرعیه که قبول داری حالا موی برهنه ارزو شرف تو رو به باد داده....منم ارزویی هستم که تشنه هستم به دیده شدن ....میتونم عکس بزارم و لایک بگیرم و بشنوم حرفهای........ولی من اینجور دیده شدن رو نمی پسندم.انقدر گوهر وجودی من با ارزش هست ....باورش دارم.هنوز زن بودن مرارت داره.درد داره.ولی من همیشه خوشحالم که زن افریده شدم.وقتی خواهرت در نقاشی که کشیده مینویسه من خودم را دوست دارم هر چند دیگران من را دوست نداشته باشند من باز خودم را دوست دارم......

من صد برابر خوشحالم که انسانی تربیت کردم که به خودش احترم میزاره.پس میشه دنیا رو جایی بهتر کرد.....

خوشحال از زن بودن......


  • ریما