نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دخترکم این روزها به شدت تلخ شده همه چیز.همه درها با هم بسته شدن.ولی من محکم تو چارقد در امید ایستادم و با تمام وجود مراقبم که مبادا این در هم بسته بشه.

میدونی بعضی وقتها زندگی بد به آدم پیله میکنه.یعنی میاد که بدجور تو رو زمین بزنه بخنده و بهت بگه تمام زورت همین بود؟؟؟!!!

ولی من خوب بلدم باهاش چطور کنار بیام.اینها رو برات میگم که یادت بمونه زندگی با تمام تلخ و شیرینی هاش لذتبخش میتونه باشه .مثلاً امروز جمعه ای تلخ بود، پدرت بیکار و تلخ و ناامید زیر پتو قایم شده، خواهرت حمله های الرژیش تشدید شده، من مدتیه بیکارم و کلافه،هوا هم با جمعه دست به یکی که حال ما رو خراب تر کنن....اما من هنوز میخندم و به زندگی با لبخند صبح بخیر میگم.با خواهرت بازی میکنم و به سبزه ی عید آب میدم، برای کبوتری که تو تراس لونه درست کرده و تخم گذاشته دونه میدم. آهنگی شاد زمزمه میکنم و امروزم رو شاد سپری میکنم.و امیدوارتر از دیروز.

دخترکم، اگه بودی امروز برای تو چطور میگذشت؟

داشتی دندون در می آوردی و تو هم بدعنق بودی؛

بهتر که نیستی.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

سلام دخترکم. یه مژده یه دوست پیدا کردم از نیمی از جنس خودم که منو میفهمه.خوشحالم از این بابت.اینجا رو هم میخونه.اینجا روزی پر میشه از مادرهای نصفه نیمه.من انقدر به نوشتن ادامه میدم تا به چیزی که میخوام برسم.

خواستم بگم عید نزدیکه و سال جدید و زیبای های همیشگی زندگی.این روزها من پر از شور و هیجان هستم.هر روز رو برای همون روز زندگی میکنم.لحظه لحظه رو کیف میکنم.ساز ناکوکم رو خودم کوک میکنم.

میدونی ا ز زندگی لذت بردن یه لم داره مثل رانندگی و زندگی تو تهران که اگه لمش رو ندونی همه چی بهم میریزه. حیف ثانیه هایی که تلف بشن با حال بد....باید هر کی تو جیبش یه ساعت شنی داشته باشه که حواسش به ثانیه ها باشه. 

من چقدر حواسم هست؟؟؟؟

  • ریما
  • ۰
  • ۰

قربانی بودن

میدونی این روزها به شدت احساس تنهایی میکنم.پناه میبرم یه گوشه یا کتاب دستمه یا گوشی.میخونم و میخونم.تقریبا دو ماهی میشه که از مهاجرت ما میگذره.حالا  هیجانش خوابیده و وارد پرده دوم شدیم.مقاومت و تلاش.:))

فکر میکنم که اگه بودی تو در دستام بودی و یه عالمه غم داشتن تو.که از شیکم کی بزنیم که تو رو سیر کنیم؟؟ من؟ بابا؟ خواهرت؟

دخترکم همیشه مادرها فداکارترین موجودات بشر بودن و هستن.اما این فداکاری نباید به سمتی بره که در آخر حس قربانی بودن برای مادر تداعی بشه.که چرا خودم رو فراموش کردم و زنانگی ام رو رشد ندادم.حواسم فقط به برق انداختن خونه بود، حواسم نبود که زنی سرخورده زیر خروارها رنگ و بزک میخواد خودش رو قایم کنه.زنی که یادش میره زن به دنیا اومدن یکی از بهترین هدیه هاست.و آخر  فکر میکنه قربانی شده و تمامی رویاهاش بر باد رفتن.

دخترکم؛ 


  • ریما
  • ۰
  • ۰

سالگرد

هیچ وقت فکر نمی کردم زندگی برای من و تو همچین خوابی دیده باشه....اگه تصمیم بر بودن تو میگرفتم الان در رخت خواب کنار من از سینه های من سیراب میشدی و انگشتان کوچکت با لبهای من بازی میکرد و غرق خواب میشدی.من در چه اندیشه ای بودم!!! از داشتن تو .....خوب من الان باید در سالگرد نبود تو چطور زنی شده باشم؟؟ مثلا یه زن متفاوت یا نه یه زن شکسته و غمگین و سوگوار تو یا شاید هم همون زن به شدت معمولی اما کمی هوشیار تر.فقط کمی....

کودک من امرور 365 روز از نبود تو میگذره و من همچنان آرام هستم از تصمیمم.من تمام لذت داشتن تو را بوسیدم و کنار گذاشتم و به خودم قول دادم دنیا را هر چند تا چند قدمی خودمان جایی بهتر کنم برای آمدن تو.حالا شاید دستم نرسد دنیا را تغییر دهم لااقل دستم میرسد که خودم را تغییر دهم.

می دانی دخترکم ان شب برف سنگینی بارید و تو زیر برف ها به خواب رفتی ولی من ان شب روی تخت خونین تازه از خواب بیدار شدم.

حالا من کاری در دست دارم.فکری.ایده ای.

راستی سردت نیست؟ ؟؟؟

  • ریما