نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دست ها

سلام دخترک مادر...کمی گفتن این واژه ها برام سنگینه....ولی خوب میگم؛ 

میدونی حالا که سال داره تموم میشه و همه در تب و تاب  هستن و خونه تکونی و خرید و این داستانها من هر روز با خیال راحت از خواب بیدار میشم و از پنجره بیرون رو نگاه میکنم و نسیم خنک و ناب رو حس میکنم و خدا رو شکر میکنم که یه روز دیگه یه فرصت دیگه دارم...گفته بودم پشت کوه نشینی مزیت هم داره...همین نسیم ناب و کوه هایی که هر روز میتونی درختاش رو ببینی و ابرهایی که مثل کلاه گیس هر روز یه قیافه بهش میدن.بله اینحوریاست....ما که غر نمیزنیم .مامانت داره بزرگ میشه...جلو اینه میببنه موهاش دارن سفید تر میشن و چهره ش داره خانومانه تر میشه...ولی هرصبح لاک ناخن ها رو ترمیم میکنه...از گل سرهای خواهرت به موهاش میزنه...هر صبح گردنبند قلب سفالیش رو با لاکش ست میکنه که مبادا روزی برسه و بگه ای دریغا که من خودم رو فدا کردم....میدونی حالا که مردم در هیجان سال نو هستن ...حالا سوای فشارمالی و افسردگی ها و تنش ها و خستگی ها و زندگی سخت....من هر صبح کتابم رو با اهنگ ملایمم گوش میکنم....دوست دارم امروز اخبار خبری از جنگ و قتل و تجاوز نگه...مثلا امروز بشه روز پاک از قدرت و سیاست...خوب چون میدونم همش یه فانتزی کودکانه ست پس پیگیرش نمیشم!!!!خوبه که نیستی....بچه های جنگ ،بجه های فقر، بچه های کار،بچه های بد سرپرست  همیشه دل منو به درد میارن...تو که نمیتونی چرا بچه میاری اخه؟؟؟؟؟

باز مادرت رفت تو فاز معلمی😁 میدونی دخترکم بین خودمون باشه که بهضی وقتها دلم برات تنگ میشه و به شدت دوست دارم باشی.مثلا انگار جای تو توی خونه خالی باشه...بعد من وقت نکنم به خودم برسم و بگم وای امان از دست این روشا کلافم کرده...وقت نکنم کتاب بخونم.ورزش کنم.با خواهرت یکی به دو کنم....

اصلا به نظرم ما زنها هر چی بزرگتر میشیم یه بخشمون دلش نمیخواد بزرگ بشه..انگار یه شیطنت همیشه هست...یه طراوت...یه حس ناب....مثلا  ولش کنی یهو حس میکنی دلمرده شدی....بهش محل نزاری یهو حس میکنی پیر شدی...قربانی شدی....خودت رو دوست نداشته باشی کار دلت تمومه....ما زنها ....مثلا همیشه منتظریم یکی باشه نازمون رو بخره...قربون صدقمون بره...با کادوهای یهویی....دوست دارم های یهویی..  بوسه های یهویی....حال دلمون رو کوک کنه....حالا فک کن نباشه....باز باید اون حس ناب رو کشت؟؟؟؟

اون حس ناب رو باید رشد داد....حواست باشه نه با هر آبی...الان من دنبال یه راه جدیدم....یه منبع زلال و اصیل....میگردم و پیداش میکنم....بهش وصل میشم و سیراب میشم و ادرسش رو بهت میدم.

دیروز که مشتری لباسش رو دید و پوشید و برق خوشحالی رو دیدم حس خوبی بهم دست داد...میدونی از خوشحالی بغلم کرد و منو بوسید.....چه شغل خوبی دارم که میشه خوشحالی بقیه رو دید....شاید واسه همینه انقدر دستام رو دوست دارم و بهشون میرسم..  چون مادرت با دستاش خلق میکنه....دستام رو بعد از قلب مهربونم خیلی دوست دارم....هنوز داغی بوسه ش رو حس میکنم .....

دخترک مادر.....مادر شما رو بادش نمیره

  • ریما
  • ۰
  • ۰

ژلوفن

دخترکم....زن بودن یه سری داستانها داره که نمیدونم جزو اپشن ها بزارم یا معایب😁😁مثلا ماهی چند روز کل سیستم بدنت روحی و جسمی بهم میریزه....شب قبلش حالت خوبه و پر از انرژی و برنامه هستی....صبح که لخته میبینی و رنگت عین گچ شده و کل غمهای بشریت رو دلت سوار شدن....طوری که برای مظلومیت حسن تو کتاب بادبادک باز بشینی هی گریه و شیون کنی😁😁😁
حالا خوبه که اخر کتاب با اغاز حال بد تو بود....حالا میگردی کتاب بعدی چی باشه....یه کتاب عاشقانه بر میداری و میزاری کنار کرم و هندزفری و خودکار و داروها و دفترچه ارزوها تو کشو....
شاید این روزها عشق مسکن خوبی باشه.....شاید درد رو آروم کنه....یا بهتره برم دو تا ژلوفن قرمز بخورم.....که شاید راحت تر بخوابم....شاید خواب عشق رو ببینم....این درد لعنتی....بعضی دوره ها اذیت میکنه....انگار بو میکشه که کی کمرت رو تا کنه.....انگار میاد که  پکرت کنه و  تمام نداشته هات رو به رخت بکشه....درد لعنتی...  لخته ی سیاه لعنتی....خون بازی لعنتی.....
دخترکم خوبه که نیستی .....این دردها بزرگت میکنن....اغوش گرم که باشه این دردها میچسبه.....
ژلوفن مسکن خوبیه....

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دومین سالگرد

سلام دخترکم.روشای من.

دو سال گذشت.خوب راستش وقتی بهش فکر میکنم میبینم که چه تصمیم سختی بود....چه کار سختی بود....چه دوره ی سختی بود....ولی خوبه که نیستی....

به نظرت من بعد دو سال از نبود تو چه حرفی دارم بهت بگم؟؟؟راستش بعضی وقتها یهو ته دلم خالی میشه که اگه نگهت میداشتم الان بزرگ شده بودی و من و تو و خواهرت سه تایی ست میکردیم و سلفی میگرفتیم و من هی سرچ میکردم که الان چه کاری باید بکنی....چه بازی....چند کلمه  باید بلد باشی....

ولی خوب من انتخاب کردم که دنیای خودم رو جایی بهتر کنم....بیشتر رو خودم کار کنم....از روی خودم تکثیر نکنم....به خودم سخت بگیرم که رشد کنم....اره تکثیر بی رویه آدمها غلطه....خیلی غلط.....

حالا دخترک دوسال میگذره و من خوبم....

هنوز هم خواهرت خوابت رو میبینه و با بغض از تو میگه و به من خرده میگیره برو دکتر....یعنی عاشق پیگیری هاش هستم😁😁

هر بار تلویزیون در مورد بارداری حرف میزنه خواهرت میگه مامان بیا گوش کن😁

خوب منم انداختم تقصیر خدا...نبود تو رو 

کمی دلم گرفته....همین....

  • ریما