نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بی نقاب

دخترکم سلام.روشای مادر....اگر روزی دختری بیارم حتما اسمش رو روشا میزارم.....من دارم با یاد تو زندگی میکنم....تو با منی....در بخشی از من حضور داری.....تو در من ریشه زدی.....

چی بگم برات....این روزها پرستاری مادر  لحظه هام رو مقدس کردن....هر قاشقی که به دهنش میزنم میگم شاید آخرین قاشق باشه....هر بار لباسش رو عوض میکنم میگم شاید اخرین بار باشه...هربار میگم مامان دوست دارم....هر بار که به دستاش بوسه میزنم....میگم شاید اخرین باره و با تمام عشق بوسه میزنم.....یاد بچگی های خواهرت میوفتم....عین بچه ها شده....حتی وقتی میخواد چیزی به ما بفهمونه عین بچه ها....دارم فکر میکنم که عشق به ادم جون میده...عشق به ادم انگیزه میده....عشق ادم رو به وجد میاره....

برات بگم که به هیچ خدایی اعتقاد ندارم....

فقط به گرمای عشق اعتقاد دارم...به بودن تو لحظه....

شاید فردایی وجود نداشته باشه.....

خستم و غمگین ....این روزهای تلخ میگذرن...نمیدونم چی در انتظار نشسته....

این روزها تو بغل سرنوشت وانهاده و پذیرا به زندگی با انگشت فاک رو نشون میدم و منتظرم ....

همین.....

ببخشید که بی ادب نوشتم...ولی خوب اینجا منم برون سانسور

تو زندگی واقعی هم خودمم بی سانسور....

بی نقاب و دغل 

راحتم و همین برام مهمه.....

  • ریما
  • ۱
  • ۰

چیزی مهم نیست

دخترکم سلام

به جایی رسیدم که هیچی برام مهم نیست....غذا میخورم که جوونی داشته باشم بتونم کارها رو انجام بدم....دیگه برام آرزویی نمونده....هیچ .....

کاش منم کنار تو خوابیده بودم

  • ریما
  • ۰
  • ۰

باغ مرد.....

دخترکم چی برات بنویسم که این روزها هر زنگ تلفن یه خبر بد داره.....انگار که قلب من داره تیکه تیکه میشه....از دست دادن آدمهایی که خیلی دوسشون داری چقدر درداوره....انگار بخشی از قلبت رو میکنی و میزاری گورستان برای دفن.....

هنوز برای مادربزرگ مهربونت عزاداری میکنم تا یاد اون خنده های قشنگش میوفتم دلم تنگ میشه و چشمام خیس....زار میزنم و دوست دارم تلفن زنگ بزنه بنویسه ننه...قربون اون کلمات غلط غولوطی که میگفتی و ما میخندیدیم....قربون اون دلگرمی دادنت.....قربون اون حس امنیت و تکیه گاه بودنت....اخ قلبم....مادر مهربون....بگم عروست نبودم....عین مادرم بودی....من مادرم رو از دست دادم....قربون اون نگاه مهربونت....تو باغ بودی....باغ مرد.....

دخترکم....شاملو گوش  میدم که میگه اشک رازیست....لبخند رازیست.....

من اشک میریزم ....اشکی که هیچ رازی نداره....فقط دلتنگه و دلشکسته.....

از خواهر و پدرت دورم...مادر رو نگهداری میکنم...وقتی تمیزش میکنم یاد بچگی های خواهرت میوفتم...که با عشق تمیزش میکردم ....الان هم مادرم رو با عشق پوشاک میکنم....

با دستش صورتم رو ناز میکنه و من دستاش رو بو میکنم و توشون غرق میشم....دوست دارم یهو صدام بزنه و من بگم جانم مامان....دوست دارم یه کلمه بشنوم....دوست دارم باهم بشینیم شهرزاد نگاه کنیم و من صدبار نسبت ها رو براش توضیح بدم....دوست دارم براش بگم همه چیز خوبه و نگران نباشه....ولی فقط آه و ناله میشنوم و میگم مامان کاش میشد دردهات رو تقسیم کرد....باز با دستش نازم میکنه و من تو دستاش غرق میشم...

مامان صدام کن تا من هزار بار جواب بدم جانم......

مامان من قلبم درد میکنه......

مامان.....با من حرف بزن

لعنت به من.........................که تو درد میکشی و من فقط تو دستات غرق میشم

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم انقد اوضاع خراب و بهم ریخته که امروز مدام میگفتم چه خوب نیستی.....

چه خوب که سقط کردم تو رو.....مدام میگفتم الان 3سالش بود .....با این اوضاع من چیکار میکردم .....

چیزی برای از دست دادن ندارم......

بدترین و تلخ ترین روزها میگذرن.....فقط میگذرن و اینکه این روزها فقط نفس میکشم همین

روشا جان مادر خوبه که نیستی ....بشنوی بگم اینو چرا به دنیا آوردم.....

لعنت به من........

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم فردا دارم برمیگردم برای مراقبت مادر....

نمیدونی چقدر برام سخته پدرت رو تو این شرایط تنها بزارم.روزهای سخت و تلخ و سنگین.

نمیگم بگذرن این روزها و برنگردن....که شاید تلخ تر هم در انتظار باشه....میگم که توان داشته باشم و خم نشم....میگم که هر اتفاقی که باید میوفته....سرنوشت هر چی هست پیش میاد...بعضی وقتا هر چقدر تلاش کنی نمیشه که نمیشه.....

الان زندگیمون کامل عوض شده....ولی خوب یه دوره ست....کمی منیت ها رو کنار بزاریم

بهت بگم حس میکنم قویتر شدم...مثل یه درخت که ریشه هاش قویتر میشن و با طوفان از جاش تکون نمیخوره....منم دلم میلرزه و قلبم به درد میاد ولی خوب سرپا میمونم.

این روزها مدام این رو میخونم....گوش کن.....


به‌سان رود 

‏که در نشیب دره 

سر به سنگ می‌زند

‏رونده باش..

‏امید هیچ معجزی ز مرده نیست

‏زنده باش!

  • ریما
  • ۰
  • ۰

چی بگم برات که اینجا شده بخشی از زندگی من....برگشتم خونه که مدتی استراحت کنم و نیرویی بگیرم برای مراقبت مادر....یه مادر دیگه رو از دست دادم.

شب قبل همه دور هم بودیم...خندیدیم ...گریه کردیم...

فردا صبحش عین فرشته ها سبکبال پرکشید.

رفتم غسالخونه نشستم نگاش کردم.مهربونم مثل همیشه خوابیده بود ولی خروپف نمیکرد....

ای زندگی....این روزها چقدر تلخ و دردناک شدی....

چقدر مادربزرگت حامی بود.همیشه سرزنده و عاشق زندگی.اسمی از مرگ نمیاورد.از لحظه لحظه زندگیش لذت میبرد.خوشبختیش تو جمع همیشگی بچه هاش بود.

برات بگم که تو فامیل ما بی نظیر هستیم...بدون کدورتی...بدون بهانه های بچگانه....

دارم فکر میکنم اولین دورهمی بعد از مادربزرگت چقدر سنگین و غم انگیز میتونه باشه.

دارم فکر میکنم چقدر عکس و خاطره خوب ازش هست

دارم فکر میکنم وقتی کنارمون بود چقدر پشتمون گرم بود

چقدر این روزها تلخ میگذره

چقدر مرگ به ما نزدیکه....

نگفتم بهت که اومده پیش تو....میتونی بری بغلش و کلی گریه کنی....

برات لالایی میخونه و مراقبت خواهد بود

میتونی کنارش حس ارامش داشته باشی

میتونی از داشتنش لذت ببری

دارم فکر میکنم چیزهای زیادی داشت که ازش یاد بگیرم....

مهربونی ناب...تو لحظه شاد بودن...از  کسی انتظاری نداشت

دل زنده و خنده رو....اخی خنده هاش.....

#میخونه و من چشمام خیسه......

دارم چشمی گریان به رهش

روز و شب بشمارم تا بیاید

  • ریما