نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کاشکی

کاشکی اخر این سوز بهاری باشد...........

  • ریما
  • ۰
  • ۰

گفته بودم برات بهمن ماه تولد منه.....گفته بوم برات 33 سال از عمرم میگذره و من همچنان گیج و مات و مبهوت دارم سپری میکنم.....دیگه چی برات نگفتم....همش دارم فکر میکنم از بیست تا سی سالگی رو چیکار کردم...نه واقعا چیکار کردم.....یعنی باختم...من باختم که دقیق نمیدونم ده سال از عمرم رو چطوری گذروندم.....چی شد که یهو پرت شدم  ایینجا.....کجا رو اشتباه اومدم....از یه جایی به بعد همش میشی سوال که  چرا من باختم....دوست داشتم اخرین نامه بود و تمام

ولی خوب محکوم هستیم به ادامه دادن ....تموم هم شد مهم نیست ......یه جایی خوندم گفته بود راحته ادم از تلخی ها بنویسه  هنر اینه که یه لحظه هم شده نور امید رو تو دل خواننده روشن کنی ...پس من بی هنرترین ادم هستم چون هیچ چیز  زیبایی نمیبینم...در واقع چشمام  فقط تاریکی رو میبینه.....چی شد که من تو دل این همه غم و اندوه سقوط کردم....قرار بود من امیدد باشم ...قرار شد من نوید روزهای خوب باشم...قرار بود من ......

بیا منو در اغوش بگیر که من فقط گریه کنم که چی شد من سقوط کردم.....حجم این همه دلتنگی و  غم از من چیزی جز یه مشت قرص  افسردگی  به جا نزاشته.....

قرص های افسردگی منو در اغوش بگیرین.....که من فقط بخوابم.....زمان بگذره که خبری نیست......

عین بیست تا سی سالگی....سی تا چهل هم میگذره .....خبری نیست ...من مثل همیشه شلوغش میکنم.....دارم هر روز منزوی تر میشم .....


  • ریما
  • ۰
  • ۰

زمستون اومده....داره بارونی میباره خوشگل و تو دل برو....رعد و برق میرنه پنچره ها میلزرن.....آهنگ رو تکراره....نورش رو میبینم.....بعد یه لرزش خفیف.....زمستون اومده.....

به نظرت گذر زمان تو رو در خودش حل نکرده؟بگم برات که من حس میکنم فراموش کردم خودم رو....میشینیم در مورد دخل مغازه  و اموراتی که نمیگذرن میگیم....اخرش میگیم چیکار کنیم دیگه همینه....بهار مشق هات رو نوشتی....مسواک بزن بخواب مادر.....

این گوشی رو بزار شارژ....تخمه میخوری گند نزن به همه جا مرد....در کمد شکسته یک ماهه درستش نکردی.....فاضلاب بو میده ها......

در روز حتی یه دیالوگ از دوست داشتن نه میشنویم نه میگیم.....بعضی وقتها حس میکنم فقط بر حسب عادت با هم هستیم....یعنی خانواده کوچک از هم گسیخته ی به ظاهر منسجم.....

اهنگ فرانسوی رو که نمیفهمم رو تکرار میزارم......

داره مینویسه و چشماش خیسه.....که چقدر داره دور میشه از رویاهاش....داره فکر میکنه ریشه هاش دارن خشک میشن.....داشت گلدونها رو آب میداد.برگهای زرد رو جدا میکرد....حس میکرد خودش هم مثل این گلدونها چقدر به مراقبت احتیاج داره....داشت فکر میکرد که زمستون اومده و چقدر دستاش سرده.....

تو کافه میشینه و فکر میکنه ....میگه چقدر به خودت سخت میگیری....رهاش کن.....بشکن......میگه که فکر کن یه موج هستی ....طغیان کن....رها شو....

بعد یادش میوفته موج شدن دل زدن به دریا میخواد.....

یادش میوفته اون یه گلدونه که داره خشک میشه....

اشکش رو پاک میکنه و دستاش رو ها میکنه که گرم شه....

مسواک زدی بهار....کمد رو درست کن دیگه......

کتاب جدید چی بخونم.....رژ بنفشی که خریدم خیلی بهم میاد....

آسون تر بگذر.....زندگی میگذره همین.......

  • ریما