نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۰
  • ۰

دعوتنامه

دخترکم سلام.
میدانی از وقتی آمدنت را فهمیدم شروع کردم برای تو نوشتن تا روزی که تو را بدرقه کردم و به نیستی پس فرستادم.
نمیدانم شایدم تو از هستی به هستی قرار بود پا بزاری!!!!
تمام لحظاتی که با تو داشتم را نوشتم اما الان همه چیز پاک شده.
اصلاً انگار نه انگار تو وجود داشتی....
مثلاً اگر بودی الان داشتی گریه میکردی شیر میخواستی یا خرابکاری کرده بودی.....یک جوری ابراز وجود میکردی  که منم هستم.
ولی خوب از تو فقط چند سطر برای من باقی ماند که همه پرید....
ناراحتم از اینکه آن احساسات دیگر تکرار نمیشود.
تکنولوژی ست دیگر کاری نمیشود کرد.
حالا آمده ام اینجا.فقط من و یاد تو اینجاست و سکوت....
ناراحت نیستم که نیستی 
میدانی کوچولوی من ما داریم وارد عرصه ای جدید از زندگی میشویم.
من تلاش میکنم بستری گرم و نرم برای جسم تو و دنیایی بی هیاهو و جنجال و پر از آرامش برای روحت آماده کنم.
ولی چه کنم کارها زیاد و دستهای من خالی.
من امید دارم که همه چیز بهتر میشود.
منتظر دعوتم بمان.
  • ریما
  • ۰
  • ۰

کودکم اگر قرار بر بودنت و ماندنت بود تو الان نوزادی یک ماهه بودی.....

من به تو شیر میدادم و بزرگ شدنت را در خاطرم هک میکردم.

نمیدانم اگر بودی از نگه داشتنت و آوردنت به زندگی چه حسی داشتم؟؟؟مثلا میگفتم تو بر حسب یک اتفاق کوچک و یهویی به وجود امدی!!!!

من هم که میدانی عاشق هیجان و اتفاقات یهویی!!!!

مگر میشود انسانی به دنیا دعوت کرد و بگویی یهویی شد.ناخواسته بود.

تو نیستی ولی برای من حضور داری.

فقط من....

من تو را حس میکنم زیر لایه هایی از درد و رنجی که بزرگم کرد.

تو به مادر نصفه نیمه ات درسها دادی.

دخترکم.

من خوشحالم از اتفاقی که منجر به تولد باورهای جدیدی در من شد.

من خوشحالم که در این شرایط سخت تو نیستی که نگران تو باشم.

در بهشت یاد من باش.....



  • ریما
  • ۰
  • ۰

امشبم گذشت.....

کوچولوی مادر من هنوز هم وقتی به چشمهای نوزادی خیره میشم تو رو میبینم....

دست و دلم میلرزد.....نگاهم را بر میگردانم...

دخترکم مامان هنوز تو رو  بخشی جدا نشدنی از خودش احساس میکنه.

من امشب خیلی گریه کردم.نیاز داشتم به سبک شدن.

و از خدای خودم معذرت خواهی کردم که هدیه رو پس فرستادم.

خدای من منو بخشیده.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

خواب تو

خواب تو را دیدم.

اگر به دنیا میامدی دقیقا با شکل و شمایل عمر کمت

 نمیدانی چقدر زیبا و شیرین بودی...بغلم بودی و من در حال فرار بودم.انگار تمام دار و ندارم تو بودی.

انقدر سفت و محکم در آغوشم تو را گرفته بودم.

انگار قرار بود تو را به زور از من بگیرن.

اگر قرار  بر ماندنت بود تو الان یک ماهه بودی.

ولی قرار ما چیز دیگر بود.

یادت هست ؟؟؟؟؟

  • ریما