نامه قبلم تلخ بود...اومدم که تلخیش رو ملس کنم....خیلی وقته بن بست برام معنی نداره...یعنی یاد گرفتم هر مشکلی راه حلی داره.دیروز دوستم بعد از سالها به دیدنم اومد و از عمل سختی به زندگی برگشته بود و میگفت الان حس میکنم زندگی یه هدیه ست و من باید در قبال لطف خدا حتما کاری بکنم.چیکار کنم....صورت نازش رو لمس کردم و گفتم همبنکه که تو قدران خدا هستی و ارزش زندگی رو میدونی خودش بزرگترین کاریه که میتونی انجام بدی.همینکه از هر نفس از خدا تشکر میکنی خودش بهترین کاره...بهش گفتم تو الان قدر لحظه لحظه رندگی رو میدونی....میدونی دخترکم ما ادمها عادت داریم تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم.از داشتنش عادت میکنیم ولی همینکه از دستش میدیم میفهمیم چقدر بودنش ارزشمند بود.خواستم بهت بگم آدم ها به آرزوهاشون زنده هستن.به رویاهاشون.رویای من الان واضح و مشخصه.خدا رو شکر خوب دارم پیش میرم.حالا قدمها ریز و کوچیک هستن ولی خوب حداقل حرکت در جریانه.نمیدونم چطور حرفم رو برات بگم....
که مثلا روزها چه سریع شب میشن و تموم میشن...لحظه ها میگذرن....چطور میشه از این هدیه لذت برد.....
قدران لحظه ها باش....روزها میگذرن و از تو فقط دوست دارم هایی که گفتی باقی میمونه...لبخندهایی که زدی....دست هایی که گرفتی...دلهایی که شاد کردی و نشکوندی....ذهن هایی که آگاه کردی....
دخترکم؛؛؛؛؛
- ۹۶/۰۸/۰۶