نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۰
  • ۰

سلام دخترکم.اسمت قرار بود روشا باشه ولی من هنوز تو رو دخترکم صدا میکنم....نمی چرخه تو دهنم مثلا روشای مادر....میم تمالک هم نمیشه به اسمت چسبوند بشی مال خود خودم....شاید تو هم از تمالک بیزار بودی و ارزوی رها بودن رو همیشه با خودت یدک میکشیدی اگر بودی.......

مادر نصفه نیمه تو انگار دچار مرگ مغزی شده ....روزها تلخ تلخ .....هی شکلات میندازه زیر زبونش که تلخی این روزها بگذره ولی هیچ اثر ندارن.....میدونی انگار همه چیز بی روح شده و تو هر چی تقلا میکنی و نقشه داری وقتی به تعویق میوفتن دلسرد میشی و افسردگی میان بهت چنگ میزنه.هر چی بخوای ادای آدم محکم و با اراده رو در بیاری باز نفست بگیره و بگی نمی تونم.خسته شدم. بزار من مچاله بمونم. بزار زمان لعنتی منو حل کنه در خودش. بعد هی بری خودت رو شکنجه بدی.خاطرات تلخ رو مرور کنی.اهنگ لعنتی رو تکرار و تکرار.فقط بخوابی و بخوابی و بخوابی....هزار تا بهانه بیاری که اینجا زندگی متوقف شده ....زنگ ها به صدا در نمیان....هزار تا بهانه بیاری و اهنگ لعنتی رو تکرار باشه.....همسرت افسرده و زیر پتو....تکرار شیش ماه پیش.....تکرار روزهای بد....انگار دنیا با تو سر جنگ داره که ببین خیلی هم زورت زیاد نیست ها.....ادای ادم گنده ها رو درمیاری فقط.....شیش ماه پیش و حال بد و بدترش رو اعصابت باشه و گوش نده که چی وضع زندگیمون رو بهتر میکنه.میره زیر پتو و خواب و خواب.....اره دخترکم باز خوشحالم که نیستی تو این روزهای تلخ لعنتی......

وقتی به خودت میای جلو ایینه میبینی موهای سفیدت زیاد شدن....زیر چشمات گود افتادن.....بدنت درد داره....هر چی دنبال مسکن میگیردی یهو به خودت میگی تو خودت مسکن خودت باش.پاشو .....اون که خودش رو به خواب زده رو تلاش بیهوده نکن برای بیداریش....لااقل تو خودت رو به خواب نزن.

پاشو بهانه ها رو خفه کن.پاشو برو ظرف کبوترها خیلی وقته گندم نداره....پاشو .....

اره این هفته کلی کار دارم دخترکم.موهام رو رنگ کنم.برم باشگاه.خواهرت میگه برم کتابخونه عضو بشم.ببرم ثبت نام.این 5 ماه مونده به اخر سال رو بریم تو کارهای حال خوب کن .حالا تو هوای دو نفره ما یه نفره کیف میکنیم....با همون غم همیشگی.....همون دلتنگی غریب موندگار.....

روشا جان دخترم مادرت خیلی زود به زود کم میاره این روزگار ولی امیدش رو از دست نمیده.حتی اگه به کور سویی تبدیل شه.باز امید داره.

اشک های لعنتی امون نمیدن که........

  • ریما
  • ۰
  • ۰

بیا مدارا کن

دخترکم سلام. چند روزی به سفر رفته بودم بعد از سالها تنهایی....طبق معمول پایتخت....ولی انگار پاریس بود بس که بهم خوش گذشت هر چند فقط بیمارستان و خونه بودم.پدر بزرگم اخی....مریض شده و بیمار....ادمهایی که واسمون عزیز هستن و همیشه باابهت و قوی قامت سخته باور کردن پیری و از دست دادنشون.همیشه دوست داری تو همون استایل باقی بمون ولی خوب زندگی از این سوسول بازی ها نداره!!!!!

کلا تو کار تخریب فانتزی های ادمهاست....ای زندگی.....ولی خوب مادرت کماکان تو کار فانتزی های جدید و  ادامه دادنه....نگران مادرت نباش....بعضی وقتها استرس  و  فشار حمله میکنه به عضلاتش و میگیره و لعنتی میخواد روزش رو خراب کنه ولی چشماش رو میبنده و میگه امروز رو بهتر از دیروز میگذرونم و فشار رو میگذرونه و به حمله ها میگه :هیس....من حالم خوبه....من از پا در نمیام و کلی کار دارم .

مادرت میخنده و بعضی وقتها سیگار دود میکنه و میخواد مثلا ادای فیلسوف ها رو در بیاره.هه.....

مثلا شب که شده همه جا تاریک و قرص کامل ماه و حیاط خلوت باشه و تو بغض و تنهایی کلافت کرده باشه و هی تو ادد لیست ها دنبال انلاینی بگردی که نمی دونی کیه !!!! گوشی رو بزاری کنار و هندزفری بزاری تو گوشت و بخوای خودت رو شکنجه بدی حال خراب کن ترین اهنگ رو انتخاب کنی و بزاری تکرار.....تکرار....

هی گوشه چشمات خیس شه و قرص کامل ماه رو تار ببینی و میچسبه سیگار دود کنی و همش بگی درجا نزن پاشو....گیر کردی پاشو.....ولی هی اهنگ رو پشت هم گوش بدی و هی گوشه چشمت خیس و همه افلاین باشن و تو هی سیگار دود کنی.....بعد بگی من به این حال بد عادت ندارم و بگی چرا درجا میزنم و دارم تار میچینم دور خودم.....مادرت این روزها بیشتر میخنده  که به زندگی بگه هر چقدر حال منو بگیری من بیشتر مصمم میشم که بخندم.....

بیا با هم مدارا کنیم زندگی جان.دعوا نداریم که....

دخترکم خوبه که نیستی عالیه که نیستی حرف نداره که نیستی......

  • ریما
  • ۰
  • ۰
من رو مبل نشستم و کتاب دستمه ولی حواسم جای دیگه ست.خواهرت داره مشق مینویسه ولی حواسش به خوکچه کوچولوی شیطونه که هی میاد و میره و کتابش رو میخواد بجوه...میخندیم و زندگی در جریانه.....من کتاب دستمه ولی حواسم جای دیگه ست...... نصف امسال گذشت و من هنوز کاری نکردم فقط برنامه ریختم!!!خسته نباشم.فکر کردن و رویاپردازی اسون ترین و شیرین ترین قسمت هر کاره.مهم قدم اول و شروعه.بله دختر زیبای من؛ دیگه رفتم قدم اول رو گذاشتم و این پاییز که دل ادم توش خالی میشه رو با کار بگذرونیم که کمی حواسمون جمع بشه.....حواسمون و دلمون مثل برگهای پاییز به لرزه نیوفته و هوری بریزه....بریزه که کار دستمون بده.حالا تا اخر امسال از دو برنامه یکی انتخاب شد و قراره که عملی بشه .که من سال دیگه این موقع باز نشینم بگم کتاب دستمه و حواسم جای دیگه....حالا فرصت 6 ماهه دارم.یه غرفه و کارهای اماده.....شاید تو رو هم کشیدم....مثلا لای لاله ی واژگون که سرش بازه و تو درش خوابیدی....دوست داری چطور تو روبکشم؟مثلا پرواز کنی .....میخندی....یا گریه......
مادرت موهای سفیدش خیلی زیاد شده...اخی....دیگه با جوونی داره خداحافظی میکنه....😮البته فک نکنم دل بسیار کودکی داره....شیطون و بازیگوش.
حالا مادرت اولین قدم رو برداشته و دیگه خدا کمکش کنه که سود که سر این معامله.که اگه نکرد هم خودش و انجامش و امتحانش همش سود و تجربه خواهد بود.فکرهات رو عملی کن.شیرینی خواب و خیال رو بچش.پاشو سختیش به قدم اوله.پاشو......
کتاب دستت باشه و حواست اینجا.....فقط اینجا......
  • ریما
  • ۱
  • ۰

دخترکم دارم این روزها به سختی نفس میکشم.....زندگی میخواد داره هممون رو یائسه میکنه....هنوز زورش به من نرسیده.....ولی می ترسم نکنه حریفش نشم.نکنه بیام بگم دخترکم من تسلیم شدم و محاصره شدم تو ناامیدی و تلخی و افسوس.....دخترکم بیا منو بغل کن.بگو که همه چیز درست میشه و میشه درستش کرد.چرا همیشه همه چیز اونطوری که دوست داریم پیش نمیره.چرا طبق برنامه ها جلو نمیره....مثلا یه روز ولت کنه بگه امروز روز توست برو و خوشحال باش.به هیچی فک نکن.

این روزهای تلخ رو چطوری بگذرونم؟؟؟؟تو بگو.کدوم کتاب کدوم پاراگراف نوشته که من چه کنم؟راهکار بده به من.قرص جوشانی باطعم حال خوب کجا هست؟؟؟؟که موقع خوردن حباب های خنده و امید به صورتت بپاشن و تو کیف کنی و بخندی و با خنده تو دیگری بخنده.

دخترکم......حریفم زورش زیاده.من سربازهای بیشتری میخوام.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم.شیرینم.خانوم گل من....بانوی من.....چقدر دل مادرت میخواد اینجور صدا زده بشه...اخی هنوز یه بخشش کوچولو و بچه مونده....نگاه به هیکل و قد بلندش نکن.....به قول خواهرت مامان لنگ دراز..... حرف  های یواشکی دارم باهات....دلم میخواد دل ببازم و عاشق شم و قلبم تند تند بزنه....قلبم داره از بی ذوقی از طپش میوفته.ذوب شم و ...... هر چی نگاش میکنم خطرناکه.من دلم قرصه به موندن.دلم قرصه به همین دوست داشته شدن معمولی.بی هیچ اب و تاب و گفتن و ابرازش.چشمها هیچ وقت دروغ نمیگن. چه کنم که حالش بهتر شه؟دیگه از مرگ و خودکشی نگه. چه کنم؟دخترکم؛ دلم قرصه که خیلی دوستم داره....ولی چرا دوست داشتن معجزه نمیکنه.چرا زورش نمی رسه که حال دلش خوب شه .که همش از مرگ نگه.چه کنم ؟ که اونم تو پاییز سبز باشه مثل من.که حال دلش خوب باشه مثل من.کمک کن که دل اونم قرص باشه مثل من.

دوست داشتن معجزه کن.ته دل من خالی میشه وقتی میگه من بمیرم که هیچ کاری براتون نکردم که نبودم بهتره.که من دستاش رو محکم میگیرم بغض میکنم میگم نگو....دلم قرصه همه چی درست میشه.به موهای سفیدش نگا میکنم که 35 بهار گذرونده ولی یه تار سیاه نداره....دستش رو محکم تر میگیرم میگم تو خوب باش دلم قرصه همه چی درست میشه.دوست داشتن معجزه کن.کنارم بمون و بزار بگذره.روزگار تلخ.....من بازم دوست دارم با اینهمه تلخی و زهر که داری.که مثلا خواهرت یه حمله ی بد تنفسی داشته و الان حالش خوب نیست و پدرت اینطور ناامید و خسته.و زندگی تو خاک و بن بست.بی پولی و ......انقد دلیل هست که ازت متنفر باشم.....ولی دخترکم بازم دوسش دارم زندگی رو.....

  • ریما
  • ۰
  • ۰

مگه میشه پاییز بیاد و من یاد تو نیوفتم.....هعی.....دخترکم؛ حال ما که خوش نیست.حال دلمون بدتر..... تو چطوری بانوی من؟ اگه بودی الان حرف میزدی....میپرسیدی....کشف میکردی..... منم چرخه تکرار رو میچرخوندم و هرچه که به من رسبده بود رو به تو انتقال میدادم....هر چند قاطی جهل و خرافه و تعصب و ازادی های یواشکی و لذتهای قایمکی و مرارت می بود.دختر دوستم همسن تو بود.همیشه میبینمش تو رو تجسم میکنم.چشماش.....و نگاهش به شدت منو  یاد تو میندازه.

این روزها وقتی مادرت حرفی میشنوه طاقتش کم شده و دوست داره با فریاد جواب بده....هر چند وقتی سر کسی با عقایدش سیمان گرفته شده امیدی به شکستن نیست.

دوست ندارم در هیچ جا به زن ها توهین بشه.....موجودات پیچیده ای که عاشق کشف شدن هستن....دوست دارن کسی به هندسه اونها  اشنا باشه و بشینه به تفحص و کنکاش.....

این داستان رو گوش کن.یکی از دخترهای فامیل قاطی این پناهجوها به ان سوی مرزها میره و داستان همیشگی کشف حجاب و طعم خوش ازادی و حذف همسر از عکس های پروفایل و لذتهایی که تا دیروز قایمکی بود به روز باشن تو پیچ اینستاگرام .....عموش خونه ی ما بود و خبر خودکشی دایی این دختر رو داد و گفت کاش آرزو هم بمیره که بی ابرومون کرده....می خواستم داد بزنم بگم عزیزم تو که کل پیچ های سرچ شدت همش خلاف شرعیه که قبول داری حالا موی برهنه ارزو شرف تو رو به باد داده....منم ارزویی هستم که تشنه هستم به دیده شدن ....میتونم عکس بزارم و لایک بگیرم و بشنوم حرفهای........ولی من اینجور دیده شدن رو نمی پسندم.انقدر گوهر وجودی من با ارزش هست ....باورش دارم.هنوز زن بودن مرارت داره.درد داره.ولی من همیشه خوشحالم که زن افریده شدم.وقتی خواهرت در نقاشی که کشیده مینویسه من خودم را دوست دارم هر چند دیگران من را دوست نداشته باشند من باز خودم را دوست دارم......

من صد برابر خوشحالم که انسانی تربیت کردم که به خودش احترم میزاره.پس میشه دنیا رو جایی بهتر کرد.....

خوشحال از زن بودن......


  • ریما
  • ۰
  • ۰

حوصله کن با من

دخترکم میخوام سبک زندگی رو تغییر بدم.به سمت بهتر شدن.زمان رو نباید از دست بدم.کمی با من حوصله کن.همه ما وقتی به چیزی عادت میکنیم دو دستی میچسبیم بهش.میگیم همین خوبه....تغییر دادن سخته.کلا ترک عادت موجب مرض است دیگه!!!یا از مرضی به مرض دیگر نغییر شکل میده!!!!!😊 حالا من هی گیر سنم هستم.میگم یه خانوم 31 ساله باید بدونه کجا ایستاده و چی میخواد؟من اون زن هستم.اخی ......دارم میانسال میشم.ولی خیلی شیطون هستم!!!!! دوست دارم اون بخش وجود این زن رو. اون زن متفکر رو که نگو.......زن مستقل.....همسر وفادار......مادر مهربان.....دختر خودخواه......لجوج.....سرکش.....مادر مهربان گفتم؟؟؟؟؟تو چی فکر میکنی؟؟؟؟ مهمه خیلی......

دخترم هنوز اخرین سونوگرافی رو دارم ازت.روشا جان من هنوز به تو فکر میکنم.من دوست دارم اینجا رو .....خیلی.....دل مشغولی های زندگی ریاده.ولی من حواسم هست خدا چقدر به من جواهر داده.

خدایا دوست دارم.

محکم بغلم کن.اخیشششششششششششش

  • ریما
  • ۰
  • ۰

عصر پاییزی و بوی تو

مگه میشه بوی پاییز بیاد و یاد تو نیوفتاد؟ نه نمیشه.نمیدونم چه مرگیه یاد تو همیشه انگار به زخم رو باز میکنه. چه مرگیه وقتی برات مینویسم گوشه چشم که هیچ پیراهنم خیس میشه.چه مرگیه اینجا؟؟؟؟ گوشه دنج زندگی من تو هستی و من و عمری که داره میگذره لابه لای این نامه های پست نشده..... حرفهای من تمومی نداره.غرزدن های این زن دیوونه.....بعضی وقتها دلم برای خودم خیلی میسوزه.خودم رو بغل میگیرم و میگم با هم درستش میکنیم.حرفی که دوست دارم کس دیگه ای بهم بگه.ولی همیشه دو قطب جدا از هم.....ادمها...روابطشون....دلبستگی ها....تابع قانون خاصی نیست.انگار هر کی با قانون خودش میاد وسط.و هر کی سنگدل تر باشه قانون اون تو رابطه حکم میکنه.زندگی این روزها برای من شکل قانون جنگل رو پیدا کرده.هنوز هم طرفدار تساوی و برابری هستم ولی فقط در قالب همین دو کلمه.هیچ کاری فکری ایده ای ندارم و ناتوان.......از ادمها دلم گرفته.همه چیز رو به گند کشیدن.خدایا........هستی؟؟؟؟؟؟؟اخر این قصه چی میشه؟بیدار میشیم و دنیا رو جای بهتری کنیم یا روز به روز بیشتر گند میزنیم و هی خودمون رو غرق این اشتباهات میکنیم؟ دخترکم؛ تو این هوای پاییزی جای تو اصلا خالی نیست بین این همه کلمه گنگ و گله و شکایت و تلخی......تو هم بودی سطری اضافه میشدی به همه معماهای من بی هیچ پاسخ درستی.  

  • ریما
  • ۰
  • ۰

واقعی تو

سلام دخترکم. تو داری خواهر یا برادر دار میشی.نه نترس.تو خونه تو نیستن.شاید نصف ژنتیک تو رو داشته باشن یا اخلاق تخس تو رو.ولی مهمون کس دیگه ای هستن و از پدری دیگه.به نظرت روزی میاد من بهت بگم دارم مادر میشم باز؟ یعنی جرأت میکنم!!!! فعلا که دعوت نامه تو رو تو گاو صندوق گذاشتم و داره خاک میخوره.میدونی  عمه تو نی نی نداره و سالهاست پیگیر این داستانه آخرش هم گفتن تو تخمهات پوک هستن.اخی....خیلی ناراحت شد.خیلی گریه کرد.به من گفت و منم گفتم با کمال میل اهدا میکنم . دوره زدن آمپولها به شدت اذیت شدم .خیلی غر میزدم و به خاطر حساس شدن بیش از حد و کمبود توجه خیلی پشیمون شدم.تخمک ها رو اهدا کردم.حالا تو شیکم عمه تو دو تا فسقل هستن که شاید کمی شبیه تو باشن.البته دوستم میگفت به یه تیکه خون و نطفه نباید جوون داد و تحویلش گرفت....مهم جاییه که رشد میکنه.ولی خوب منم دیگه!!!! عاشق تخیل پردازی....مثلاً فک میکنم شبیه من شن یا اخلاقشون.ولی قبول کن که مادر ژنتیکی اونها من هستم. هیچ کس از این ماجرا خبر نداره.......وقتی تو جمع هستیم پدرشون با من خیلی رسمی حرف میزنه ولی در جاهای دور از شلوغی به من دست میده و صمیمی....دوگانگی آدمها رو هیچ وقت دوست نداشتم. دخترک عزیزم؛ یه تصمیمی گرفتم که ارتباطات مجازی رو باور نکنم.هر چی که هست رو باید دید.لمس کرد.عمر و لحظه هام رو تو واقعیت بگذرونم.قبل اینکه به زمین بخورم از بازی بیام بیرون.ادمها تو رو به بازی بگیرن شک نکن آخرش تو بازنده هستی.تنهایی خودت رو مقدس بدون.

؛ به نظرت شبیه تو میشن که من واقعی تو رو ببینم!!!!

  • ریما
  • ۰
  • ۰

سلام دخترم. امروز میدونی چه روزیه؟ بانو؛ دوازده سال از زندگی مشترک من گذشت.میدونی واقعاً عمریه ها.....اگه سال اول مادر میشدم الان یه بچه بزرگ داشتم.الان کجا ایستادم؟ بهتره چند لحظه مکث کنم و نگاه کنم.حس میکنم زیر پاهام سست شدن.دلم و روحم و جسمم یکجا نیستن.تیکه هام رو جمع کنم.میدونی دخترم زنها موجوداتی به غایت حساس هستن و یک آغوش امن و گرم براشون کافیه.یک دل آتشین و عاشق کافیه که زمین گیرشون کنه.بشین و حرفی بزن از دردهات زن.تو بشکن و خورد شو ولی باز پاشو تیکه هاتو جمع کن؛ راه دراز است و تو اول راهی و من از تو دور و دستمون کوتاه از هم.دخترکم تو کجای تقدیر من اسمت نوشته شده؟ اصلاً تو رو در آغوشم میگیرم؟ میدونی یاد اون شب افتادم.تو رو لای پارچه ای خون آلود کنار تخت من گذاشتن و پرستارها گفتن جایی نیست امشب بزاریمش.یادمه برف سنگینی اومده بود...من درد داشتم و به تو زل زده بودم که نکنه تکون بخوری. تا صبح پشت پنچره برف میبارید و تو اتاق من میباریدم.صدای گریه نوزاد تخت بغل بود و تویی که لای پارچه خونی تا صبح تکون نخوردی و منی که جایی ایستاده بودم که زیر پاهام سفت بود.هر روز میگذره و اون شب تو دل گذشته ته نشین میشه.ولی من هنوز وقتی تو رو کشیدن بیرون رو حسش یادمه.انگشتهای دست و پات رو لمس کردم.....

دخترکم تو الان کجا ایستادی؟ خوبه که آدم هر چند یکبار نگاهی به زیر پاهاش بنداره.ببینه قرار بود الان کجا باشه ......

حال ناخوش و یاد تو و روز برفی و دیدن کسی از گذشته و نگاه سنگینش منو ته نشین کرده.

ولی مادرت باز پا میشه و جاری میشه.من زیر پام رو سفت میکنم.

  • ریما