من رو مبل نشستم و کتاب دستمه ولی حواسم جای دیگه ست.خواهرت داره مشق مینویسه ولی حواسش به خوکچه کوچولوی شیطونه که هی میاد و میره و کتابش رو میخواد بجوه...میخندیم و زندگی در جریانه.....من کتاب دستمه ولی حواسم جای دیگه ست...... نصف امسال گذشت و من هنوز کاری نکردم فقط برنامه ریختم!!!خسته نباشم.فکر کردن و رویاپردازی اسون ترین و شیرین ترین قسمت هر کاره.مهم قدم اول و شروعه.بله دختر زیبای من؛ دیگه رفتم قدم اول رو گذاشتم و این پاییز که دل ادم توش خالی میشه رو با کار بگذرونیم که کمی حواسمون جمع بشه.....حواسمون و دلمون مثل برگهای پاییز به لرزه نیوفته و هوری بریزه....بریزه که کار دستمون بده.حالا تا اخر امسال از دو برنامه یکی انتخاب شد و قراره که عملی بشه .که من سال دیگه این موقع باز نشینم بگم کتاب دستمه و حواسم جای دیگه....حالا فرصت 6 ماهه دارم.یه غرفه و کارهای اماده.....شاید تو رو هم کشیدم....مثلا لای لاله ی واژگون که سرش بازه و تو درش خوابیدی....دوست داری چطور تو روبکشم؟مثلا پرواز کنی .....میخندی....یا گریه......
مادرت موهای سفیدش خیلی زیاد شده...اخی....دیگه با جوونی داره خداحافظی میکنه....😮البته فک نکنم دل بسیار کودکی داره....شیطون و بازیگوش.
حالا مادرت اولین قدم رو برداشته و دیگه خدا کمکش کنه که سود که سر این معامله.که اگه نکرد هم خودش و انجامش و امتحانش همش سود و تجربه خواهد بود.فکرهات رو عملی کن.شیرینی خواب و خیال رو بچش.پاشو سختیش به قدم اوله.پاشو......
کتاب دستت باشه و حواست اینجا.....فقط اینجا......
- ۹۵/۰۷/۱۷