نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

نامه های پست نشده

مادر نصفه نیمه

اینجا پره از نامه های پست نشده.....پر از حرف و حرف و حرف......
پر از اتفاق ....پر از غم....امید.....شکست....وصله...پر از خوشحالی و رژ بنفش.....
اینجا زندگی در جریانه.....برای کسی نامه مینویسم که زندگیش در جریان نیست

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۰
  • ۰

یادمه وقتی فهمیدم تو هستی یه موسیقی خیلی قشنگ بود که من روزی چندبار گوش میدادم....یه آقای سرخ پوست بود که تو طبیعت این آهنگ رو میزد انگار با طبیعت حرف میزد.اون آهنگ رو بعد تو پاک کردم که یادت نیوفتم......حتی اسمش رو هم نمیدونم اما......مطمئن هستم زمانی بر حسب اتفاق اون آهنگ رو خواهم شنید و همون موقع کل فضا تغییر میکنه و همون لحظه آدم پر میکشه میره لحظه و حالتی که از اون آهنگ خاطره داره.

دخترکم؛ خاطره هم اسم قشنگی میشد برای تو......آدم ها وقتی از هم جدا و یا دور میشن تنها چیزی که تا ابد از هم به یادگاری میزارن همین خاطره هاست. نمیدونم تو از من چه خاطره ای در ذهن داری؟؟؟؟ وقتی از من دور میشدی.....

یه جادوی دیگه هم هست به اسم جادوی بو....وقتی جایی عطری رو استشمام میکنی که سالها دور ازش خاطره داری.باز انگار سوار قطار زمان شدی.همه چیز مثل فیلم چند ثانیه مرور میشه. 

یهو به خودت میای و میبینی این فقط یه تلنگر بوده ....حواست به لحظه هات باشه که خوب به خاطره تبدیلشون کنی با یه عطر ملایم و شیک مثل رمانس :))


  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم زندگی خیلی بالا و پایین داره...بعضی اوقات انگار سوار گهواره هستی....به اون شدت...میخوام بهت بگم یکنواخت بودن هیچ وقت چیز دلنشینی نیست.پروژه مهاجرت ما بعد از پنچ ماه شکست خورد و داریم برمیگردیم.اولش با چه آرزوهایی اومدیم.چه روحیه ای.چه حال وصف نشدنی.خوب تموم شد دیگه....:))

حالا داریم برمیگردیم و من اوایل به شدت خودم رو باختم.مثل بچه ای که خودش رو زمین میکشه و نمیخواد برگرده یه خونه.

اما الان که دارم با تو حرف میزنم خودم رو جمع و جور کردم.اشکهام رو ریختم.غرهامو زدم.و منتظرم از اول شروع کنم.شاید بهتر بود همه چیز خراب میشد و از اول پی ریزی میکردیم که همین هم شد.

میدونی دخترکم یه واژه ای هست به اسم قسمت که وقتی ما آدمها به بن بست میرسیم یا حماقت میکنیم واسه اینکه خودمون رو مقصر ندونیم ازش استفاده میکنیم.هر چی که نتونستم محقق کنیم میگیم قسمت بود.....

شاید بعضی اتفاقات حتماً باید برای ما رخ بده...تو سرنوشت ما نوشته شده...ولی دلیل محکمی نیست برای سپردن خودت به شانس و اقبال و هرچه پیش آید خوش آید.....

؛مثلاً نبود تو اتفاقی بود که باید پیش میومد.....

مادرت یه پروژه بزرگ و طولانی مدت تو سرش داره. دعا کن که موفق بشه.

تو به خدا نزدیک تری....من به خیلی چیزها بدبین شدم مدتیه.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دلتنگم

روشا ....

خواستم ی مالکیت رو به اسمت اضافه کنم و بشی روشای من...روشای مادر....قشنگ نشد.بهت نیومد.

شاید تو هم مثل مادرت از حصار تو مالکیت در اومدن دیگری بیزاری. خوبه که شبیه من هستی.بانو.

میدونی این روزها دارم به فلسفه زندگی فکر میکنم.مگه میشه به یه جواب درست رسید؟؟ مثلا تو روزی از من بپرسی و من بخوام بحث رو عوض کنم یا بگم ساده بگیر همه چیز رو ساده هم میگذره.....بعد تو سمج باشی و بپرسی که این کلاف سردرگم چرا دادی دست من.تو مادر هستی تو مسئول من هستی.چرا وقتی خودت معمای لاینحل بودی یه معمای دیگه هم به دنیا اضافه کنی؟؟؟؟

خوبه آره .دلم با هر نامه برای تو قرص تر میشه از نبودت.

این روزها حال من دقیقا مثل کسی میمونه که با هر چنگ و دندونی تقلا میکنه که به طنابی که رو به یه مسیر و سرنوشتی دیگه ست خودش رو نگه داره.با هزار التماس....

ولی انگار قرار نیست همه چیز اونجوری پیش بره که ما دوست داریم.

دخترکم ؛ یکی از ترسناکترین اتفاقات سکوت زیادی یه زن.

من این روزها زیادی ساکتم.

؛چه خوبه که اینجا رو دارم.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم بعضی روزها زندگی.....اخ زندگی.....چه با آدم نمیکنه.بعضی روزها حال آدم ها غیر قابل توضیح میشه.دقیقا مشخص نیست چه مرگته....کاش هر حال مبهم یه قرص مشخص داشت با یه جرعه آب و بلعیدنش همه چیز به حالت عادی برمیگشت.....ولی خوب بشر است دیگر....واسه  چیزهای به این مهمی هنوز  ایده ای ندارن....البته نه .....بعضی ها قرصشون خوندن یه کتاب یا شنیدن یه اهنگ مثلا دیوونه چاووشی یا غر زدن سر عزیزشون میتونه باشه.میدونی دخترک مامان من و بابایی....اخ بابایی.....این مدت تو اتوبان دقیقاً وقتی به یه جای خاص میرسیدیم سنسور دعوا فعال میشد و بدترین مشاجرات رو پشت سر گذاشتیم....فک نکن که اینا رو گفتم که بشنوی وای چرا و من و اون از هم دور شدیم و .......آدمها وقتی کم میارن و دلشون پر از غصه میشه و زورشون به زندگی نمیرسه در عوض میگردن عزیزترین آدم زندگیشون رو سپر بلای دلتنگیشون میکنن.میگن و میگن تا خالی بشن.اینا از خواص دوست داشتن .....که مثلاً وقتی حال یکیشون گرفته ست اون یکی بی تفاوت سرش تو گوشی نیست و پا میشه یه کاری میکنه که حال خوب رو دوطرفه کنه....بدون حرکت خارق العاده ای.همین.

دوست داشتن ناب به همین سادگی یه روز تلخ رو شیرین میکنه. 

دخترکم این روزها دوست داشتن ها شرطی و معامله ای شدن.چه خوب که نیستی و نمیبینی.....

از بعضی واژه ها کم کم فقط یه تعریف تو دهخدا داره باقی میمونه.

مثل عدالت....برابری حقوق زن و مرد.....


  • ریما
  • ۰
  • ۰

قرار بود اگر دختر باشی اسمت روشا باشه.من چرا تو را به اسم صدا نمی کنم؟؟؟؟ شاید کمی با تو تعارف دارم.....

روشای عزیزم.یه سریالی هست این روزها همه با تب و تاب ازش میگن.یه سریال عاشقانه .منم با آب و تاب این سریال رو دنبال میکنم. همه ما یجورایی شهرزاد هستیم که ناخواسته به اجبار تن به بعضی ناملایمات زندگی میدیم و باهاش میسازیم.ولی یه وقتی یه جایی طاقتمون طاق میشه و فریاد میکشیم که دیگه بسه.

بعضی هامون قباد هستیم که گیر میکنیم.می ترسیم.عرضه نداریم .از ترس از دادن جایگاه فعلی مون صدامون در نمیاد.هیس....

حالا انتخاب با منه روشا.

منی که این مدت خراب کردم.این مدت پدرت قباد بود.من خیلی تقلا کردم فریاد بزنم و پدرت رو از نقشش بیدار کنم.نشد که نشد.

ولی زندگی هم مثل همین شهرزاد شروع و پایانی داره .حالا زندگی ما تو قسمت 23 گیر کرده...ولی میگذره.

باید بلند شد و این سناریو را اصلاح کرد. چاشنی امید کم دارد.

  • ریما
  • ۰
  • ۰

اردیبهشت تلخ

سلام عزیزکم.مامان این روزها حال خوشی نداره.دل خوشی نداره.پشت پلکهاش اشکه....نفس هاش بند میاد انقد که بغض هاشو قورت میده.

بله بعضی وقتها آدم کم میاره ...مثل دال خم میشه....هیچ بهانه ای پیدا نمیکنه شاد بشه....بعضی وقتها آدم حس میکنه این شب لعنتی قرار نیست تموم شه و خدا اونو فراموش کرده.

کاش به خوابم بیای و با دستای کوچیکت نوازشم کنی و بگی مامان همه چی درست میشه.....

اردیبهشت امسال تلخ و بارونی و نفس گیر .....اردیبهشت بگذر و تموم شو.

خدایا حواست هست..... آدمها روز به روز بیشتر دارن دل مرده میشن و خبرهای بد زیاد و زیادتر...زمین جای خوبی نیست دیگه فرشته پایین نفرست.


  • ریما
  • ۰
  • ۰

بی خوابی و یاد تو

سلام های من تا ابد بی جواب می مونه ولی من خسته نمیشم.....

سلام دختر مامان.

میدونی تا داشتم فکر میکردم که برات کمی از حرفهایی بگم که کمتر به کسی گفتم...همیشه تو ذهنم مرتب میچینم ولی تبدیلشون به کلمه و مفهوم برام گیج کننده میشه.حدس بزن یکی از علایق مادرت چی شده....صدای هواپیما هایی که روز و شب از آسمون اینجا پرواز میکنن.میگم زندگی در جریانه. آدمها میرن و میان .بعضی دلواپس بعضی امیدوار ....به هر حال همه چی در حال گذره و بعضی هم شاید مسیر زندگیشون قرار نیست مثل مسافرهای هواپیما مسیرهای طولانی طی کنن.

مثلاً بمونن همونجا و رشد کنن.ریشه در بیارن.خودشون بساط آبیاری رو جور کنن.

میدونی دخترک زندگی این روزها به شدت خنده رو از آدم ها میدزده.

ولی باز مادرت دلیل داره برای خنده.

اگه روزی اومدی به تو یاد میدم .....

چقدر حرف های من با تو زیاده.حواست هست؟

  • ریما
  • ۰
  • ۰

عصر بارونی فروردینی

سلام دختر مامان.

آخر فروردین باشه و بارون بباره و بباره و بوی نمش بلند شه و دلت بگیره مگه میشه یاد تو نیوفتاد؟؟؟

البته الان مامان شما رو با لبخند یادش میاره.خوشحاله که شما از زندگیش رد شدی.خوشحاله قصه ی شما رو داره می نویسه.

دخترکم بعد تو فکر میکردم خدا با من قهره.منو دوست نداره.مثلا منتظر اتفاق بد بودم.منتظر مجازات.ترس داشتم از حس خوشحال بودن.....

الان یک سال و دو ماه از شروع داستان تمام شدن تو میگذره و من جایی ایستادم که خدا منو هرلحظه بیشتر و بیشتر دوست داره. یه روز مفصل برات میگم که خدا به اون پیچیدگی ها که میگن نیست....خیلی ساده....خیلی مهربون....خیلی همراه.....خدای من میدونه هر اتفاقی که برام رقم زده در آخر بهترین نتایج رو برام داره.

من باورش دارم.

دخترکم بعضی مواقع باید وانهاده و پذیرا باشی.رها کنی .....

؛ مثل موقعی که من قرص زیر زبونی میخوردم و می دویدم و درد داشتم و تو رو میخواستم رها کنم........


  • ریما
  • ۰
  • ۰

تکرارهای غم انگیز

دخترکم ؛

این روزها طعم اسفند 93 رو یادم میندازه.روزهای اول نبود تو...روزهای سنگین.روزهای بی طراوت.مثل بعضی عطرها که وقتی جایی اتفاقی به مشامت میرسه  تو رو میبره یه جای دور ، یا کنار آدم خاصی، یا روزی خاص....

طعم این روزها آشناست. دخترکم این لحظه ها هم مثل اسفند 94 میگذره ، یاد گرفتم که چطور گذروندن مهمه.این روزها جای همه چیز تو زندگیم خالیه فقط جای تو خالی نیست.بهت گفته بودم شاید وقتی بهتر بیایی.....اون وقت هی داره به تعویق میوفته.مثل پروژه های عمرانی شهرهای محروم.....پروژه های نا تمام.....

دخترکم ، دختر شیرین و قند عسل مامان چند ماهه دیگه یکساله میشی...تو داری در من بزرگ میشی...زمان تو رو کمرنگ نمیکنه.تو همیشه در من جاری هستی.

جمله ای که همیشه به خواهرت میگم : مامان شما رو خیلی دوست داره؛ مامان به شما افتخار میکنه.....

به تو هم میگم.......

  • ریما
  • ۰
  • ۰

دخترکم این روزها به شدت تلخ شده همه چیز.همه درها با هم بسته شدن.ولی من محکم تو چارقد در امید ایستادم و با تمام وجود مراقبم که مبادا این در هم بسته بشه.

میدونی بعضی وقتها زندگی بد به آدم پیله میکنه.یعنی میاد که بدجور تو رو زمین بزنه بخنده و بهت بگه تمام زورت همین بود؟؟؟!!!

ولی من خوب بلدم باهاش چطور کنار بیام.اینها رو برات میگم که یادت بمونه زندگی با تمام تلخ و شیرینی هاش لذتبخش میتونه باشه .مثلاً امروز جمعه ای تلخ بود، پدرت بیکار و تلخ و ناامید زیر پتو قایم شده، خواهرت حمله های الرژیش تشدید شده، من مدتیه بیکارم و کلافه،هوا هم با جمعه دست به یکی که حال ما رو خراب تر کنن....اما من هنوز میخندم و به زندگی با لبخند صبح بخیر میگم.با خواهرت بازی میکنم و به سبزه ی عید آب میدم، برای کبوتری که تو تراس لونه درست کرده و تخم گذاشته دونه میدم. آهنگی شاد زمزمه میکنم و امروزم رو شاد سپری میکنم.و امیدوارتر از دیروز.

دخترکم، اگه بودی امروز برای تو چطور میگذشت؟

داشتی دندون در می آوردی و تو هم بدعنق بودی؛

بهتر که نیستی.

  • ریما