روشا ....
خواستم ی مالکیت رو به اسمت اضافه کنم و بشی روشای من...روشای مادر....قشنگ نشد.بهت نیومد.
شاید تو هم مثل مادرت از حصار تو مالکیت در اومدن دیگری بیزاری. خوبه که شبیه من هستی.بانو.
میدونی این روزها دارم به فلسفه زندگی فکر میکنم.مگه میشه به یه جواب درست رسید؟؟ مثلا تو روزی از من بپرسی و من بخوام بحث رو عوض کنم یا بگم ساده بگیر همه چیز رو ساده هم میگذره.....بعد تو سمج باشی و بپرسی که این کلاف سردرگم چرا دادی دست من.تو مادر هستی تو مسئول من هستی.چرا وقتی خودت معمای لاینحل بودی یه معمای دیگه هم به دنیا اضافه کنی؟؟؟؟
خوبه آره .دلم با هر نامه برای تو قرص تر میشه از نبودت.
این روزها حال من دقیقا مثل کسی میمونه که با هر چنگ و دندونی تقلا میکنه که به طنابی که رو به یه مسیر و سرنوشتی دیگه ست خودش رو نگه داره.با هزار التماس....
ولی انگار قرار نیست همه چیز اونجوری پیش بره که ما دوست داریم.
دخترکم ؛ یکی از ترسناکترین اتفاقات سکوت زیادی یه زن.
من این روزها زیادی ساکتم.
؛چه خوبه که اینجا رو دارم.
- ۹۵/۰۲/۳۰