دیشب دختر دوستم چند دقیقه ای با من بود...یادمه من و اون باهم فهمیدیم که مهمون داریم....باهاش حرف میزدم و مدام سوال میپرسید که این چیه و اصرار داشت که ماه خورشیده :)))
گفت خاله خوابم میاد بخوابیم...بغلم خوابید....اون لحظه همش تو رو تصور میکردم که داری دستم رو میگیری و میخوابی....الان مثلا خوب گفتن این حرفها که چی؟؟؟من دارم مدام دور خودم میچرخم و میچرخم ....هی میگم باید کاری کرد و نمیدونم چه کاری....چقدر بچه های همسن و سال تو شیرین هستن ...مخصوصا وقتی کلمات رو قروقاطی میگن....ادم ذوق میکنه...مثلا الان بچه های همسن و سال تو که بین جنگ و اوارگی و خونریزی و تجاوز دارن نفس میکشن باز هم کلمات قروقاطی گفتنشون برای پدر و مادرشون شیرینه؟؟؟؟
مثلا بچه هایی که نمیدونن آرزو چیه .....فقط دلسوزی میکنیم و میگیم اخی...چه دنیای بی رحمی....همین.....
شاید پاییز و دلتنگیش هم بی اثر نباشه که من بی حوصله و دلتنگم.....
- ۹۶/۰۸/۲۰