اصلا من چه مادری هستم که برای تو قصه نگفتم تا الان؟؟؟؟
یکی بود ، همون یکی هم موند تا اخر قصه با یه گوشه چشم خیس....بین اینهمه ادم مونده و رفته همیشه میگشت دنبال یه نفر خاص.مثلا دنبال شاکلید....بیا ....بیا ...دست منو بگیر بلندم کن...قهرمان قصه همون یه نفر داره میشه یکی نبود قصه....دلتنگم ازش....به خاطر اومدن تو داره به در و دیوار میزنه...بیا که من تو رو نمیشناسم....شاید تو فقط در بزنی و بری...شاید پشت در کلید رو بزاری رو بری...شاید تو هرگز به دنیا نیومده باشی....مثلا قهرمان انگار داره دنبال یه نشونه میگرده...
دخترکم من تو قصه گفتم خیال پردازیم خوب نیست...یهو ذهنم رفت سمت داستان کیمیاگر....
آره...دخترکم روشای مادر
حالا کجا ایستادم...دلتنگ و گوشه چشم خیس....هوای دلگیر تهران خاکستری....تهران لعنتی....شهر پر اشوب...شهر لعنتی.....
دخترکم دعا کن اخر قصه من مثل کیمیاگر باشه....
شاید تو رو پیدا کردم....
شاید خودم رو پیدا کردم....
شاید گنج رو پیدا کردم....
شاید همه این ها رو باهم یکجا.....
شبت بخیر شیرین عسل
شبت بخیر دخترکم
- ۹۶/۰۳/۲۹