سلام دخترکم.یه مدته زندگی از دستم در رفته....مثل کسی که به بی خیالی بزنه.به بی حوصلگی...بابابزرگ قند عسلم فوت کرد.جاش خیلی خالیه.الان که رو تختش خوابیدم و تیک تیک ساعت بالای تخت سکوت اتاق رو شکونده.دارم به ماه هایی فکر میکنم که اینجا دراز کش بود و تیک تاک ساعت بود و سقف اتاق و مرور میکرد با خودش چه کرده و زندگی از دستش در رفته بوده یا نه....دارم به این فکر میکنم که آدم مفیدی هستم یا نه....حس سرخوردگی دارم بعضی وقتها....حس ناخوشایندی ...مثلا دوست دارم روزها رو با کار موثر شب کنم.میدونی دخترک دلم خیلی گرفته....جای بابابزرگم خالیه....جای عشق خالیه.....جای کار مفید خالیه.....جای پاشو با هم درستش میکنیم خالیه.....جاهای خالی رو چطور پر کنم....بابابزرگ قتد عسل از کجا بیارم....عشق از کجا بیارم.....
مثلا ادم مثل مزرعه باشه خودش بکاره خوش درو کنه خودش سیر بشه....دیدی همش خودش بود ....دیدی فهمید که باز همه چیز به خودش برمیگرده....بذر میخوام....بذر سالم....بکارم سیر بشم محتاج همسایه نشم......شعر شد ها 😁😁😁
حالا جای بابابزرگ خیس اشک شده ....اشک دلتنگی....اشک تنهایی....اشک بی بذری.....خدایا حواست بیشتر باشه....خدایا بغلم کن....خدایا بیشتر بغلم کن.....
خدایا بابابزرگ رو همیشه تو بغلت نگه دار....
دخترک رو هم همینطور
احیای دلتنگ
احیای غمناک
بیا اجابت دعای همه رو
- ۹۶/۰۳/۲۶