سلام دخترکم....قرار شد اسمت روشا باشه....چرا من هنوز تو رو دخترکم صدا میزنم؟؟؟
ببین روشای مادر.... مادرت این روزها میترسه.... حس میکنه بعضی حس های زنانه داره درش خاموش میشه....انقد ترسیده که رفته موهاشو شرابی کرده ....لاک بتفش میزنه....بیرون میره شال سبز می پوشه و موهاشو میسپاره به باد....کیف میکنه باد رو مست کنه...حالا یه باد بدمست داریم که خوب بلده نوازش کنه....دست میکشه لای موها.....غزل میخونه براشون.....هیچ میدونی وقتی باد عاشق بشه....شاعر بشه....غزل بگه....معشوقش هم یه زن تنهای دلمرده باشه....نه چرا دلمرده....باد اومده که احیاش کنه....
یه زن که در برابر باد تنها ایستاده.....موهاشو....خودشو.....همه رو رها کرده و سپرده به باد.....
بیا منو ببر....خسته م.....قصه های منو زیر یه درخت چال کن .....ببین سال بعد چی سبز میشه.....شاید یه عالمه پیک شراب....که مستت کنه....شرابی که هوشیارت کنه.....مستی که بیدارت کنه......
دوباره به خودت بیارتت.....که اشکال نداره ....بترس....گریه کن.....عاشق شو.....دل بکن......نترس از این تجربه ها.....بشکن.....باز شو.....رها شو.....
اره مادرت خیلی ترسیده بود....خیلی ضجه میزد.....عین اون شبی که تو زایشگاه ترسیده بود...از درد ضجه میزد.....
حالا مادرت تنها ایستاده و شالش افتاده روی شونه هاش..... و از نگاه دیگران نمی ترسه.....از پچ پچ اینکه لاک بنفشش رو نگاه....انگار نه انگار زن گنده شده.....
مادرت تنها ایستاده و حالش خوبه.....
باد مست موهاشه و هی غزل میگه.....
باد شاعر....باد عاشق.....باد تنها......باد بد مست.....
- ۹۵/۱۰/۲۰