زنگ زدم به دوستی که دقیقا با هم باردار شدیم .....دخترش گوشی رو برداشت و با زبون خنده دارش با من حرف زد....منم چند دقیقه انگار که منظور همدیگه رو میفهمیدیم باهاش حرف زدم البته نمیدونم چرا وسط حرف من قطع کرد!!!!
یاد تو افتادم که طبق سناریوی تکراری اگه تو بودی الان........
حس میکنم حرفام با تو ته کشیدن.
شاید در اینجا رو ببندم.
حالا اگه کسی اینجا رو خوند که ممنونم ازش.اگه هم نخوند هیچ اتفاق خاصی نمیوفته.....انگار از اول قرار نبوده بیوفته.....
من حس بیخودی دارم.حس یه ادم که زندگیش مثل نوار مغزی یه ادم مرگ مغزی شده.....کارهای تکراری و بدون هیچ شادی....مثل عنکبوتی که تار تنیده و خودش لای تارها داره اسیر میشه.
شاید یه مدت سکوت حالم رو بهتر کنه.
تو که میدونی مادرت به چه چیزی احتیاج داره؟؟؟
نه ...
- ۹۵/۰۹/۱۷