نمیدونم این چندمین نامه ای که برات می نویسم....تو همیشه در من حضور داری....پارسال همین روزها بود که حال من عجیب خراب بود درست نقطه مقابل حال عالی الان من...یه سریال میداد تلویزیون که عاشقانه بود و من همش باهاش گریه میکردم حتی موقع گفتن دیالوگ های عادیش...الانم داره همون سریال رو میده به نظرم خیلی بی نمکه اصلا گریه هم نداره!!!من فقط یاد تو افتادم.
راستی خبر داری که بالاخره ما مهاجرت کردیم.
شب کریسمس بود و یادمه چند وقت قبلش تصمیم داشتیم قاطی مهاجرهای جنگ به آلمان بریم ولی دو دو تا چهار تا کردیم دیدیم شب کریسمس قاطی کارتون های بسته بندی شده خونه جدید باشیم بهتره تا کنار بابانوئل و درخت کریسمس .....
- ۹۴/۱۱/۱۶