میدونی دخترکم نامه هام همه شدن اگه تو بودی.....اگه تو نبودی......خوب چه کنم.چی بگم؟ منم و یه عالمه حرف نگفته.میام اینجا میگم و میگم تو گوش کن من سبک شم.میدونی همه یه جورایی تنهان.حس میکنن کسی اونا رو نمی فهمه. جنس تنهایی ها فرق میکنه با هم .بعضی وقتها تو حرفی میزنی کسی نمی فهمه. جنس حرفت فرق میکنه یا کلا چرت میگی من نمیدونم......الان دلم میخواد یه چای دونفره می بود و یه پارک و یه دوست و یه دل سیر تبادل فکر و اندیشه .....ولی خوب در عوض شما هستی و نت و دلنوشته.....دوستم بهم میگفت چرا بچه نمیاری دیگه؟ بهش گفتم مایل نیستم یه علامت سوال دیگه به دنیا اضافه میکنم.همین به همین سادگی. گفتم من در خودم چیزی نمی بینم که بخوام تکیه بر اون یه آدم دیگه به بشریت اضافه کنم.خیلی فلسفیش کردم البته.؛)
میدونی همش دارم فکر میکنم چرا تو کشورهایی که جنگ و فقر و گرسنگی زیاده بچه زیاده؟ نمی فهمم.هضم نمیکنم.
مثلاً بزرگ میشن چی میشن؟!!! واقعا بشر لنگ فرت و فرت زاییدن منه.اونم پسر؟!؟ هه
ما آدمها انگار مسیر رو داریم برعکس میریم.
ببین عزیزم مادرت این روزها خل شده.سرش به کار خودش نیست .
دخترکم؛ انقدی حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم! صبح زود طبق عادت بیدار میشی و به گلدونها سلام و صبح بخیر میگی و آب دادن و شروع روز خوب؛ کتاب خوندن و کار و کار...داری با هندزفری آهنگ گوش میدی و یهو تو کشو یه بسته قرص میبینی و میری تو گوگل سرچ میکنی که ترامادول.....دست و پات رو گم میکنی....دوباره اهنگ رو پلی میکنی و به بقیه کارها میرسی. کار میکنی و با گوشه چشمت به کشو و قرص ها نگاه میکنی.باز پات رو پدال چرخ فشار میدی و غرق کارت میشی و به طرحت فکر میکنی......میاد و ازش خیلی آروم میپرسی تو ترامادول میخوری؟ چرا؟
میگه که مال دوستمه و من اگه بخورم بهت میگم.
باز میری کتاب دستت میگیری و ولی فقط ژست کتاب خوندن میگیری و میری تو فکر .....که من کجا اشتباه کردم.جای خالی کجاست. آدمها این روزها پبچیده شدن و زندگی پیچیده تر.یهو به خودت میای که دخترت چندبار صدات میزنه و حواس تو هنوز پیش اون یه بسته قرص و گوگل و جای خالی و طرح و برنامه و..........
میری باهاش خاله بازی میکنی که یادت بره گوشی و نت و قرص و تنهایی رو.
فکر میکنی چی قراره تو خاله بازی یاد بگیره. تو کجا ایستادی ، چقدر مادر و دوست خوبی براش بودی.گیر میدی به خودت.یهو میگه من میخوام چهل تیکه درست کنم! تو ذوق میکنی و بهش چرخ و قیچی و پارچه میدی؛ بعد یهو میگه برام قصه صمد بهرنگی بخون؛ تو بیشتر ذوق میکنی که تبلت خاک میخوره؛
پا میشی میگی تو الگوی خوبی هستی برای دخترت؛ اون حتماً از تو بهتر خواهد بود. خوشحال تر هستم که تو نیستی؛ دخترکم.
خیلی خوشحال........
چه خوشحالی تلخی؛
میدونی دخترکم ما زنها موجودات بسیار حساس و زودرنجی هستیم حتی اگه ظاهری سخت و محکم داشته باشیم.زنانگی و طبع لطیف و حساس باید در ما نوازش بشه.دیده بشه.غنی از عشق بشه.من همیشه از زن بودنم راضی بودم و هیچ وقت از خدا نخواستم منو مرد به دنیا میاورد که سخت بر من جفا میشد!!!!! اگر هم تو بودی برات میگفتم و میگفتم که بدونی زن بودن موهبتی ست الهی....جنس دوم و ضعیف و مظلوم رو ول کن....برچسب ها رو کامل بنداز دور.خودت باش هر جور که میدونی حالت اون طور بهتره.میدونی دخترک؛ این مادر سی و یک ساله هنوز هم یه بچه ست....یه دختر بچه ی کوچیک که همش داد میزنه منو ببین.ببین امروز چه لاکی زدم و با چی ست کردم، وقتی دارم حرف میزنم حتی اگه تکراریه تو گوش کن منو ببین...... و زنها وای اگه حس کنن دیده نمیشن میگردن دنبال راهی ، چاره ای، رابطه ای که پر شه اون خلا..... دخترکم؛ خیانت به همین سادگی چند سطر پیش میاد و خراب میکنه و تموم میشه......یه هیجان و رابطه ای ممنوعه خراب میکنه هر چی که تا الان درست کردی هر چند کج و معوج!!!!! وقتی از اول چشمات باز باشه که چی در انتظارته درست تصمیم میگیری؛
بله دخترکم؛ وقتی حس کنی جایی داری کمرنگ میشی پا میشی میری کاری میکنی.فکر میکنی چی حالت رو سر جا میاره؛ دنبال راه غلط و مسموم نمی گردی.اون دختر بچه باقی میمونی ولی......
نازنین مادر؛ زن بودن مراقبت میخواد.تغذیه روح میخواد.رشد میخواد.حواست باشه نزاری یه گوشه خشک و خالی تو پستو بمونه.نترس و رشد کن.
؛بیشتر اوقات آخر هر نامه برای تو اشکام میریزه .نمی دونم از دوری تو یا ......