همیشه مجسم میکردم که وقتی بخوام فرزند دوم رو به دنیا بیارم چقدر از لحظاتش دو چندان لذت ببرم.از دوران بارداری گرفته تا بزرگ شدن و راه رفتن و ......
ولی الان جایی ایستادم که هر وقت قاطی میکنم و به بن بست میرسم با یه ادبیات بی روح میگم یه شیکم میزام سرگرم بچه میشم زمان بگذره....
همیشه دوست داشتم در شرایطی تو رو به دنیا بیارم که به یه رشد درونی رسیده باشم تا بتونم به خاطر داشتن تو شکی به دل راه ندم.
از داشتن تو حس رضایت خاطر داشته باشم.
فقط تو میفهمی چی میگم.
تو که بخشی از من شدی
من هر روز بزرگ شدن تو رو میبینم .وقتی بچه ای همسن تو میبینم تو رو بیشتر احساس میکنم و اون موقع خیلی خیلی دلم برای داشتن تو تنگ میشه.
من این روزها قاطی ام.....
دوست دارم تو دلم باشی................