دخترکم کتابی خوندم از زنی که به خاطر کارش و دونستن هایی که کار دستش داد از کودکش گذشت و دیگه هرگز فرزندی به دنیا نیاورد.
اون خانوم الان نیست ولی کتابی ازش در دست انسان هاست که باعث میشه فکر کنن که چقدر به دنیا آوردن کودکی به این جهان میتونه داستانی فراتر از اونچه هست در خودش داشته باشه
من اوریانا فالاچی نیستم.
من یه خبرنگار و انسان عمیقی نیستم.
من خودم هستم زنی معمولی اما سختکوش.
وقتی کتابت رو خوندم خودم رو در تو دیدم و به شدت تو رو میفهمیدم.
من کلمات رو هضم میکردم اوریانا.
نمیدانم این جریان در تاریخ هر چند مدت یکبار اتفاق میوفتد که مادری با آگاهی و بدون هیچ تردیدی فرزندش رو سقط کند....
شاید در ثانیه یا دقیقه شاید روزها و ماه ها طول بکشد...
نمیدانم.
فهم من به اندازه فهم تو نیست اوریانا.
من فقط میدانم به دنیا آوردن کودکی به این جهان به شدت فکر میخواهد و تصمیم گیری سختی ست.
من هنوز پر از سوالم ....