بهت گفته بودم شبهایی که بارون میباره به شدت حس دلتنگی میکنم.برای خودم....یهو یاد تمام زخمهایی که خوردم و خوب شدن میوفتم....وقتی تو مترو ببن جمعیت میشینم به تک تک آدمها نگاه میکنم....پیر و جوون ....بچه.....نگاه میکنم میگم ابن چرخه زندگی رو ببین....رو گذشتن بنا شده...هیچ چیز دائمی نیست....
شاید سهم تو همین باشه.انقد زور نزن.شاید همه زندگی همین باشه.یه شربت تلخ که مجبوری سر بکشی و طعم تلخیش ته گلوت رو بزنه.
داشتم زیر بارون ولیعصر قدم میزدم...با خودم گفتم چند پاییز دیگه شانس داری زیر بارون ولیعصر قدم بزنی...به خودم گفتم شاید دیگه تکرار نشه....هندزفری رو گذاشتم و با همایون میخوندم خوب شد دردم دوا شد خوب شد....دل به عشقت....
قطره های بارون اشکام رو قایم کردن.....حس کردم در استانه یه خشکسالی روحی قرار گرفتم...انگار روحم شده یه بیابون.....
پر از ترک تنهایی....میخونم باهاش خوب شد دردم دوا شد....دل به عشقت.....
یه نفس عمیق میکشم ....دهن باز میکنم و از این بارون کثیف پایتخت مبخورم که بغضم رو بشوره ببره پایین.....
به دکتر میگم حالم خرابه پاییز لعنتیه...نور نیست من حالم بد میشه...من تشنه نورم....
قرص مینویسه که بخور خوب میشی.لامپ روشن کن.
میگم که نوری میخوام که گرمم کنه....برم زیرش مدهوش و مست بشم.....
قرص رو میخورم و اب سر میکشم...مزه اب بارون کثیف و بغض میده....تلخ و سنگین...
منگ خواب میشی....منگ لحظه هایی که باید امید داشته باشی و لبخند بزنی و بگی اینا همه میگذره.....
منگ خواب میشی و میگی شاید یه مدت بی خیالی بهتره....
میخونی با همایون من تو را بر شانه هایم میکشم....یا تو میخوانی به گیسویت مرا
بارون میباره....
پاییز امسال رو یادم نمیره عین تو که یادم نمیری